متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان آتریا | Imfwtmee / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 485
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"آتریا" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Hoora_Ab

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
5,412
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #2
«به نام او که عهدش وفاست»
نقد همراه رمان آتریا - پست اول
-------------------


راوی:
۱۵ مرداد ۱۳۷۶

فرهاد خودکار رو توی دستش جابه‌جا کرد و همون جاهایی که محضردار، آقای سلیمی(،) (اینجا آقای سلیمی نقش بدل رو داره؛ بنابراین بین دو ویرگول قرار می‌گیره.) بهش گفته بود رو امضا کرد،(.) بعد از چند ثانیه که امضاهای فرهاد و شیرین تموم شد، سلیمی این‌ بار رو به فرهان و شاهین کرد و گفت:
- آقایون! شما هم باید به عنوان برادرهای زوجین و شاهد(،) یک جاهایی رو امضا کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hoora_Ab

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
5,412
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #3
نقد همراه رمان آتریا - پست دوم
----------------------------

فرهان برخلاف همسرش که با آرامش درحال آروم کردن پسرهای شیطون و کوچولوش بود، با کلافگی دستی بین موهای خوش حالتش کشید و با حرص به سمت در اتاق رفت و شهین خانوم، پرستار بچه‌هاش رو صدا کرد.(با آرامش، با کلافگی،با حرص... توی یک جمله، برای توصیف حالات سه مرتبه از "با" استفاده کردید. در ضمن جمله طولانیه و تقریباً دو خط شده. میشه به صورت زیر بازنویسیش کرد:
«فرهان برخلاف همسرش که با آرامش ذاتیش درحال آروم کردن پسرهای شیطون و کوچولوش بود، کلافه دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hoora_Ab

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
5,412
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #4
نقد همراه رمان آتریا - پست سوم
----------------------------

نهال:
۲۰ فروردین ۱۳۹۷
(سیر سریعه و پرش زاویه دید زیاد داریم. این مورد رو کمش کنید.)
با خوردن نور به پشت پلک‌هام احساس کردم با چشم بسته هم دارم(داشتم) کور می‌شم(می‌شدم).(!) پتو رو کشیدم رو سرم و سعی کردم دوباره به خوابی عمیق فرو برم ولی نرفتم.(تکرار "رو"، دو بار استفاده از فعل رفتن، نذاشتن علامت قبل از "ولی"...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Hoora_Ab

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
229
پسندها
5,412
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #5
نقد همراه رمان آتریا - پست چهارم
----------------------------

سری از تاسف(تأسف) تکون دادم(سری از تأسف نداریم. شکل‌هایی که می‌نویسم صحیح هستن: سری از روی تأسف تکون دادم / سری از سر تأسف تکون دادم / سری به نشونه‌ی تأسف تکون دادم) و با غرغر سوار لگن مشکی خودم شدم، در رو با ریموت باز کردم و از حیاط تقریبا(تقریباً) بزرگ‌مون که چندتایی توش درخت‌های قشنگ کاشته شده بود و از سنگریزه(سنگ‌ریزه) پر شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #6
نقد همراه رمان آتریا | پارت پنج

نیم ساعتی منتظر نشستم تا این‌که نسیم اومد و سوار ماشین شد؛ (.) بدون این‌که ذره ای معطل کنم، گازش رو گرفتم و ماشین رو از جا کندم. در رویاها و تصورات خودم سر می‌کردم که نسیم گفت:
- میگم نهال! چند وقته یک تفریح دو، سه نفری نرفتیم. نظرت راجب... (... .)
ادامه حرفش رو نگفت و فقط با لبخند معنی‌داری نگاهم کرد؛ (.) مثل خودش یک لبخند تحویلش دادم و ادامه حرفش رو حدس زدم:
- ساندویچ کثیف؟
قهقه‌ای از سرخوشی زد و سرش رو به معن اونی [COLOR=rgb(147...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #7
نقد همراه رمان آتریا | پارت شش

با همون قیافه مثلا محزونم، آروم سرم رو به نشونه‌ی باشه تکون دادم. دیدین؟ راضی شد؛ به همین سادگی و خوشمزگی و شیرینی که می‌بینید. همون‌طور که بر می‌گشتم طرف فرمون، خیلی محسوس ( درستش نامحسوس) یه لبخند موذیانه هم به نسیم زدم ( اینجا برای نشون دادن موذیانه‌ بودن کار نهال بهتره ″ابرو بالا انداختن″ هم اضافه کنی) که تحویل بگیر. ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت همون ساندویچی که همیشه می‌رفتیم. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که نسیم گفت:
- آها! داشت یادم می‌رفت؛ بذار یه زنگ به آوا هم بزنم تا بیاد.
تا این حرفش رو شنیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #8
نقد همراه رمان آتریا | پارت هشت


چند دقیقه‌ای گذشت که ساندویچ‌هامون رسید؛ (.) بلافاصه شروع کردیم به خوردن. شانس آوردیم جز ما مشتری دیگه‌ای تو مغازه نبود چون مسلماً اگه شخص دیگه‌ای حضور داشت فکر می‌کرد ما از قحطی زدگان اتیوپی هستیم؛ (نقطه نه ویرگول! .) کم مونده بود سینی که زیر ساندویچ هامون بود رو هم ببلعیم. ساندویچ ها در عرض پنج دقیقه خورده شد؛ (.) خودم رو پهن کردم رو صندلی و گفتم:
- خب! حالا می‌رسیم سر بحث شیرینِ حساب کردن.
بعد هم روم رو کردم سمت نسیم و با پرروی گفتم:
- خب عشقم، حسابدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #9
نقد همراه رمان آتریا | پارت هشت

***
- آهای ایها‌الناس من غلط کردم!
وحید مشت محکمی به بازوی پسرعموش زد و با حرص گفت:
- نورام صدات رو بیار پایین وسط خیابونیم. همه دارن نگاه‌مون می‌کنن آبرومون رفت.
نورام صداش رو آورد پایین و غر زد:
- خب الان دو ساعته داری خودت رو برای من کج و کوله می‌کنی. اَه شورش رو در آوردی.
بعدش هم با لحنی که تهدید داخلش موج می‌زد گفت:
- قیافه گرفتن رو تموم کنی (می‌کنی) یا...؟
وحید این‌ بار با غیض گفت:
- خیلی خب، تموم می‌کنم! حالا هم بیا از این‌جا بریم تا بیش‌تر آبرومون نرفته.
بعدش هم یقه‌اش رو گرفت ( جای ″و″ خالیه)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

نیلوفر ارشادی

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
134
پسندها
4,440
امتیازها
20,913
مدال‌ها
11
  • #10
《پارت نهم》
~~~~~~~~~~~

چند دقیقه‌ای گذشت که ساندویچ‌هامون رسید؛ بلافاصه شروع کردیم به خوردن. شانس آوردیم جز ما مشتری دیگه‌ای تو مغازه نبود چون مسلماً اگه شخص دیگه‌ای حضور داشت فکر می‌کرد ما از قحطی زدگان اتیوپی هستیم؛ کم مونده بود سینی که زیر ساندویچ هامون بود رو هم ببلعیم. ساندویچ ها در عرض پنج دقیقه خورده شد؛ خودم رو پهن کردم رو صندلی و گفتم:
- خب! حالا می‌رسیم سر بحث شیرینِ حساب کردن.
بعد هم روم رو کردم سمت نسیم و با پرروی گفتم:
- خب عشقم، حسابدار منتظره!
همون‌طور که با دستمال سس‌های کنار لبش رو پاک می‌کرد گفت:
- چرا همیشه من باید حساب کنم؟ تو و شایلی چیکاره هستین پس؟
شایلی با تعجب لبش رو گزید و گفت:
- وا نسیم! ما که هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
عقب
بالا