- ارسالیها
- 119
- پسندها
- 1,419
- امتیازها
- 9,703
- مدالها
- 8
پارت 10
- صبر کن کجا؟
جواب نداد...رفتم جلوش... .
- خواهش میکنم یه لحظه صبر کن.
ایستاد بهم نگاه کرد شروع کرد به گریه کردن... .
- میخوایم کمکت کنیم...من و نیما اصلاً فکرای بدی نکردیم من به نیما گفتم تو رو ببره خونش فقط همین یک شب...من نمیتونم چون با مادرم هستم ولی نیما تنهاست بهش اعتماد کن الهام خانم. من میدونم ترسیدی اما بنظرت چرا نمیتونیم ولت کنیم؟
چون پولمون حلال بوده و تو خونهای بزرگ شدیم که خانواده بالاسرمونه( بالا سرمون بوده)، شما اگه مثل ما پیدا کردی و کاری بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.