معمولا نصف دوستان خواهرم رو میشناسم، یکی از دوستاش که چند باری هم دیده بودمش اسمش اعظم بود، بعد از نامزدیش اسمش رو عوض کرده بود گذاشته بود ساینا، یه روز خواهرم با دوستش و نامزد همین دوستش تو پارک قرار گذاشت و اصرار کرد بنده هم همراهشون برم، دور یه نیمکت نشستیم و بعد از احوال پرسی من گیج بلند گفتم
سلام اعظم خانوم شنیدم اسمتونو گذاشتین ساینا!
هیچی دیگه از اون موقع تا حالا دارم جزوه های خواهرمو می نویسم!