متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

وحشتناک ترین سوتی های شما

  • نویسنده موضوع Soran
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 6,363
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • #11
شب ساعت شش وهفت داشتم ازدکتر برمیگشتم دیدم یه مغازه نوشته آژانس مسکن
منم فکرکردم اسم آژانسی مسکن.
رفتم با اعتماد به نفس گفتم:ببخشید یه ماشین میخواستم.
بنده خداهاج و واج داشت نگاهم میکرد،با انگشت به شیشه اشاره کرد تازه دیدم نوشته.
رهن
اجاره
خرید
فروش
:batting_eyelashes:
 
امضا : S_MELIKA_R

azita

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
57
پسندها
1,123
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
  • #12
یک روزهم از مدرسه فرار کردیدم که سر کلاس ریاضی نریم چون اون روز امتحان داشتیم با بچه ها هماهنگ کردیم تا ما که با سرویس میریم مدرسه نریم سر کلاس و بچه هاهم بگن سرویسشون خراب شده خلاصه نقشه به خوبی پیش رفت و زنگ اول نرفتم سر کلاس اما مجبور بودیم زنگ دوم بریم چون امتحان ترم داشتیم
واز اونجایی که بچه ها گفته بودن ما کلا قرار نیست اون روز بریم مدرسه بد ضایع شدیم و طبق معمول همه تقصیر افتاد گردن من و معلم ریاضی مون هم نمره میان ترم مون را صفر داد خلاصه اون روزم گذشت اما من عادت نداشتم به کسی بدهکارباشم بخاطر همین تصمیم گرفتم که لطف معلم ریاضیمونو جبران کنم بخاطر همین قرار شد هفته بعد حسابمو تسویه کنم روزی که خواستم رسید دستمو کردم داخل جیبمو یکی از اون سوسک های پلاستیکی خوشکلمو در اوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

M.D.Z

مدیر بازنشسته
سطح
3
 
ارسالی‌ها
212
پسندها
6,162
امتیازها
22,873
مدال‌ها
2
  • #13
زنگ اول شیمی داشتیم و معلممون اون روز نبود . بجاش معلم ادبیات اومد . بعد به ما گفت : زنگ خودمم میام ، خب چون اون روز باهاش کلاسم داشتیم . منم اعصابم خرد شد بعد اینکه با دوستام از کلاس رفتیم بیرون ، داخل سالن بلند داد زدم درویشی ( معلم ادبیات ) غلط میکنه دوباره بیاد سرکلاسمون . بعد دیدم بچه ها با دهن باز دارن به پشت سرم نگاه میکنن برگشتم دیدم درویشی با یه لبخند ژکوند از کنارم رد شد ولی خدا خیرش بده چون نمره ای چیزی ازم کم نکرد
 

Gharib

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
222
امتیازها
1,015
  • #14
یه با که تازه ازواج کرده بودم پدرشوهرک گفت برم کارنامه پسرش که دبستانی بود رابگیرم من هم به خاطراینکه تازه به شهر جدید آمده بودم وآشنایی زیادی بامحیط اونجا نداشتم حسابی استرس گرفتم وقتی وارددفتر مدرسه شدم گفتم کارنامه سجاد(برادرشوهرم)رامیخوام به خاطر لهجه فارسی که داشتم تعجب کرد گفت شما چه نسبتی باهاش داری منهم از استرس گفتم برادر زنشم دیدم سرش به شدت بلند کرد ودوباره یه دور کامل نگاهم کرد گفت پس زحمت تک های دم در هم بدید:/ !! آخه از ۱۱تادرس۹تا راتک گرفته بود منم نمیدونستم از سوتی خودم خجالت بکشم یا کارنامه برادر شوهرم
 

بهار قربانی

نویسنده افتخاری
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,199
پسندها
12,838
امتیازها
34,373
مدال‌ها
23
سن
30
  • #15
مهمانی خانهء یکی از بزرگان فامیل بود و پر از جمعیت. سر شام بود و همه در حال تماشای اجباری فیلمی نه چندان مهم. دختر فیلم تصمیم گرفته بود رفاه و آسایش و موفقیت و موقعیت اجتماعیش در خارج از کشور را کنار بگذارد و فقط و فقط به خاطر عشق سوزانش به یک پسر بیکار در وطن بماند. سکوت بود و فقط صدای فیلم می‌آمد.
بعد از قورت دادن لقمه‌ای که در دهانم بود، زبان لعنت شده را چرخاندم و گفتم:«دو پرس مرغ برزیلی و برنج پاکستانی بخوره حالش جا می‌آد.»
تا سر پایین بردم که قاشق بعدی را بردارم چشمم به برنج پاکستانی و خورش مرغ افتاد و به جای سکوت و خجالت کشیدن یا اینکه خودم را به نفهمیدن بزنم؛ صدای نکبت بار و زبان نفرین شده دوباره به کار افتاد و بعد از کشیدن یک «هین» بلند و دنباله دار سعی کردم قضیه را سر هم بندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

مهی 1

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
406
امتیازها
2,803
  • #16
وایی
یک موقع که بچه بودم با جمع رفته بودیم چادگون شب که بود آهنگ میزاشتن برقصیم بعد من قبل اینکه آهنگ بزارند داشتم رد میشدم یکدفعه آهنگ مورد علاقه ام رو زدن منم وسط راه شروع کردم رقصیدن یک تکه آهنگ بود بیشتر حرف بی زد بعد من هنوز داشتم میرقصید م که مامانم منو نشون دادو گفت باحرف هم میرقصه منم خجالت کشیدم و دیگه نرقصیدم.
لطفا کسی رو توی هر موردی بود این جوری ضایع نکنید.
«من اون موقع 8سالم بود»
 

canaan

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
63
پسندها
888
امتیازها
6,533
  • #17
اول راهنمایی بودم اموزش و پرورش مسابقات نهج البلاغه و... برگزار میکرد منم مرحله اول رو قبول شدم و با چندتا از بچه ها رفتیم که مرحله دوم رو امتحان بدیم بعد از امتحان باید 4 ساعت صبر میکردیم تا نوبتمون بشه بریم پیش 3 نفر از مراقب ها نماز یا سوره رو که می گفتن رو بخونیم
آقا اولش که گیج بازی در آوردم و به جای سال بالایی ها رفتم داخل و بعد از خوندن سوره فهمیدن سال پاییینی هستم و انداختنم بیرون تا نوبت خودم بشه بازم نوبتم شد گفتن نماز دورکعتی بخون که من از هولم دو بار رکوع رفتم سه بار سجده
دیدم هیچ جوره نمیشه جمعش کرد خودم محترمانه رفتم بیرون تا دوباره شوتم نکردن
 

بانو :)

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
91
پسندها
616
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
  • #18
ترم اول دانشگاه بودم
تو سایت بودیم
استاد منِ خوش شانسو از بین اون همه ادم صدا کرد سوال بپرسه
خواستم بگم استاد گفتم مامان :|
کلاس رو هوا بود نمیدونم چرا :| !
 
آخرین ویرایش

♡ATENA

کاربر خبره
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,009
پسندها
8,814
امتیازها
54,673
مدال‌ها
21
سن
23
  • #19
تازه وارد دبیرستان شده بودم خلاصه اومدم با کفش لیز بخورم چشمتون روز بد نبینه با کله خوردم زمین خندم گرفته بود نمی دونستم بخندم یا گریه کنم
 
امضا : ♡ATENA

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #20
رفته بودم بانک کارتمو عوض کنم، متصدیش بهم گفت: کارت ملیتو بیار..
منم نمی دونم چرا، زدم رو کارت عابر بانکم، با تاکید گفتم: ملیه!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا