متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان تراشه های ذهول | ماهان / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 523
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"تراشه های ذهول" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #2
# پارت_یکم

وسط اتاق ایستاده بودم. (بهتره که حالت رو هم ذکر کنید. مثلا بگید وسط اتاق ایستاده بودم و دستم را داخل جیب شلوارم فرو کرده بودم. یا مثلا بگید وسط اتاق ایستاده بودم و دستم را به کمرم ستون کرده بودم. یا هر حالت دیگه‌ای که توی ذهن دارید. مهم اینه که حالت شخص توی اون موقعیت توصیف بشه.) الایژا [1] داشت چیزی را در دفترش یادداشت می‌کرد؛ توجهی به من نداشت. (در این قسمت شما باید علاوه‌بر اینکه طریقه‌ی نشستن کاراکتر را ذکر کنید، از حالت چهره‌ی او هم سخن بگویید. مثلا بگویید [COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
  • Wow
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #3
# پارت_دوم

خب الایژا یک جورایی (لحن ادبی است و بهتر است به جای عبارت قبل بگویید خب می‌توان گفت الایژا و ادامه‌ی جمله) دوست پسرم محسوب می‌شد، گرچه علنا این موضوع را اعلام نکرده بود. هرچه که بود، درمورد درستی انتخابم، مطمئن نبودم. با این حال خوشحال بودم؛ حداقل در حال حاضر خوشحال بودم!
بعد از آن دوران کذایی، بالاخره احساس امنیت و خوشبختی می‌کردم. من فقط پنج سال از خاطرات خود را به یاد می‌آوردم و الایژا هم جزو این خاطرات بود! مطمئن بودم اگر خاطرات بیست سال دیگر زندگی‌ام برمی‌گشت، در مقایسه با این پنج سال آخر، بی‌ارزش‌ترین شاید هم بدترین دوران زندگی‌ام به حساب می‌آمد.
با این حال الایژا دلاتر[1]...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #4
# پارت_سوم

فکر می‌کردم این روش زنانه‌ای است که جواب می‌دهد، ( ؛ ) اما چندان کارساز نبود! نگاه از کاغذ خط خطی شده‌اش گرفت و به چشمان آبی‌ام دوخت و گفت: ( حرف «و» دوبار تکرار شده و بهتره به جای اولی از ویرگول استفاده کنید.)
- تا الان داشتیم راه‌های مختلفی رو (قسمت سبز رنگ حذف شود بهتر است) که تو رو از کابوسات دور نگه می‌داشت و محافظت می‌کرد، امتحان می‌کردیم. (جمله‌ی قبل به جز مورد گفته شده اشکال دیگری نداشت اما جملات طولانی خواننده را دلسرد می‌کنند پس بهتر است جمله‌تان را تا حد امکان اندکی کوتاه‌تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #5
# پارت_چهارم

نفس عمیقی کشیدم. سردی و سوز هوا پوستِ درونیِ بینی‌ام را می‌سوزاند. آهی کشیدم و به سمت پژوی خاکستری‌ام رفتم. ریموتش را از کیفم (چرم؟ مشکی؟ صورتی؟ کوچک؟ منگوله‌دار و...) بیرون آوردم و قفلش را زدم. با احتیاط وارد خیابان شدم (جایگزین: از خیابانِ خلوت گذشتم) و در ماشین را باز کردم، سپس سوار شدم. بوی نویی ماشین که ناشی از صندلی‌های چرمی‌اش نشئت می‌گرفت، هنوز نرفته بود. (کلمه‌ی «ناشی» و «نشئت» در اینجا با هم نمیان! یا باید بگید بوی نویی ماشین که ناشی از صندلی‌های چرمی‌اش بود......
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #6
پست پنجم:
پشت چشمی نازک کرد و حرفم را قطع کرد:
-‌ فعلا برو سر کارت تا بعدا تکلیفت رو مشخص کنم.
خدای من! یک آدم چه‌قدر می‌توانست نفرت‌انگیز باشد؟
درحالی که به سمت سالن می‌چرخیدم،(در حینی که روی پاشنه‌ی پا می‌چرخیدم) چشمانم را در حدقه چرخاندم و گفتم:
-‌ ممنون.
از کنار دیوارهای سفید سمت چپ، به سمت کیوب‌[1]های وسط سالن رفتم. اولین کیوب ردیف نهم برای من بود. (توصیفات در مورد مکان کافی نبود و درست بیان نشده بودند. مکان کیوب شخص مشخص نشده) صندلی‌ام را کمی به عقب هل دادم و کیفم را روی میز گذاشتم.(سطرو بیار بالا)
روی صندلی نشستم. سیستم روی میز را روشن کردم و در مدتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #7
پست ششم:
فصل دوم
دو فنجان قهوه را روی پیشخوان گذاشتم و روی صندلی بلند مقابل الایژا نشستم. با انداختن وزنم روی صندلی، ارتفاعش کمی شد.
با لبخند به من نگاه کرد و گفت:
- بهتری؟
چشمان طوسی گرمش، قلبم را به تپش انداخت.(اینجا توصیفتون خوب بود.) لبخند محوی روی لبم (روی ل**ب‌های تر شده‌ام، رنگی‌ام و...) شکل گرفتم.
درحالی که فنجان قهوه را به سمتش هل می‌دادم، گفتم:
- بهترم.
سرم را زیر انداختم و به فنجان قهوه‌ام که میان دستانم بود، خیره شدم.(گرمای فنجون قهوه رو توصیف کن. مثلا فنجون رو تو دستم جابجا میکردم یا با دستام بدنه فنجون رو مالش میدادم. در همین حین با مکثی کوتاه اضافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #8
آهی کشیدم و دوباره سرم را تکان دادم. نگاهش را که تا آن لحظه از فنجان برنداشته بود، به چشمان آبی‌ام دوخت و گفت:
-‌ پس درسته. می‌خوام که با اون کابوس‌ها رو به رو بشی و به ترست غلبه کنی. اگه به ترست غلبه کنی، راحت می‌تونی کابوس‌ها رو کنار بزنی و فراموش کنی.
بهم اطمینان داد: (چطور اطمینان داد؟!)
- به زودی زندگی آرومت بر‌می‌گرده.(خب از اینجا شروع میشه. احساساتی که درک نمیشه. پیشنهادی که واضح نیست و لازم نیست! برای رساندن دونفر بهم لازم نیست اینقدر غیرمنطقی عمل کنید. اگر دلیلی وجود دارد آن را بیان کنید.)
گلویم سفت شد. دستی به گلویم کشیدم و درحالی که نگاه از او می‌دزدیدم، گفتم:
-‌ این... این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #9
بهترین زمان برای پرسیدن همین حالا بود! چون وقتی خوشحال بود، نمی‌توانست چیزی را پنهان کند. به عبارتی بیش از حد حرف می‌زد.
با ابروهای بالا رفته گفتم:
- و بعدش؟
جرعه‌ای قهوه‌اش نوشید و گفت:
-‌ بعدش می‌تونیم با کنترل خواب‌هات ادامه بدیم و با اون چیزی که ازش می‌ترسی رو به رو شیم.
بدنم لرزید. دستانم را دور بدنم حلقه کردم و گفتم:
-‌ از امشب باید شروع کنم؟
با تکان دادن سرش، محکم‌تر خودم را بـغل کردم. اصلا به اینکه در آن اتاقی را که در ذهنم بود، باز کنم حس خوبی نداشتم. خطرناک به نظر می‌رسید! فکر می‌کردم اگر در را باز کنم هزارتا موجود مخوف افسانه که مهربان‌ترین و دل رحم‌ترین‌شان ممکن بود گرگینه‌ها و خون‌آشام‌های وحشی باشند، بیرون می‌آمدند و من را می‌بلعیدند. اما یک چیز دیگر هم بود!
- از همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BlueMoon

BlueMoon

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
186
پسندها
2,211
امتیازها
11,713
مدال‌ها
7
  • #10
# پارت_یکم

وسط اتاق ایستاده بودم. (بهتره که حالت رو هم ذکر کنید. مثلا بگید وسط اتاق ایستاده بودم و دستم را داخل جیب شلوارم فرو کرده بودم. یا مثلا بگید وسط اتاق ایستاده بودم و دستم را به کمرم ستون کرده بودم. یا هر حالت دیگه‌ای که توی ذهن دارید. مهم اینه که حالت شخص توی اون موقعیت توصیف بشه.) الایژا [1] داشت چیزی را در دفترش یادداشت می‌کرد؛ توجهی به من نداشت. (در این قسمت شما باید علاوه‌بر اینکه طریقه‌ی نشستن کاراکتر را ذکر کنید، از حالت چهره‌ی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا