متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان اینجاستیس | NAST.G_M / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 503
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"اینجاستیس" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #2
نقد همراه رمان اینجاستیس | شورای نقد یک رمان
نویسنده: NASTrr NAST.G_M
منتقد: Niyosha22
پست اول:

صدای فریاد‌ها دیگر به گوش نمی‌رسید، همه را کشته بودند و گیاهان را به سوگ نشانده تا از خطر احتمالی‌ای که فقط از آن شنیده بودند و جزئیات‌اش در ویرانی سالیوان‌ها نابود شده جلوگیری کنند. آرس به همراه سربازانش در سه جنگ تمام سرزمین را ویران کرده و گیاهان مادر را خشکانده بودند تا از تولد ابرقدرتی جلوگیری کنند.
خاک‌ از خون فرزندانش گلگون شده، زنی با ردای سفید و تزئین شده با تور در گوشه‌ای ایستاده بود، ردایی که با کثیفی و لکه هیچ آشنای‌ای نداشت و حتی ذرات خیس خاک هم از آن سرازیر می‌شدند. سلن به لطف قدرتی که داشت به آسانی توانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #3
پست دوم:

- ها های های های ها ها های ها ها ها های ها... .
در زیر سایه‌ی برگ‌های پهن درخت پناه گرفت. خم شد و دستش را روی زانو‌اش گذاشت، به سختی بر روی زمین نشست و تکیه‌اش را به تنه‌ی نیرومند درخت داد. مردی رهگذری که از کنار مزرعه آیحان رد می‌شد با دیدن مرد قوی هیکلی که در پنجاه متری‌اش به درخت تکیه داده بود صدایش را پس کله‌اش انداخت و گفت:
- خسته نباشی مرد! کارگر‌ کدخداتونی؟
آیحان نفس عمیقی کشید داس را کناری گذاشت، کمی سرش را برگرداند و با گوشه چشم به مرد گرما سوخته‌، دراز و لاغر پشت سرش نگاه کرد. چیزی که در صورت‌اش زیاد جلب توجه می‌کرد ماه گرفتگی کنار شقیقه‌اش بود، دوباره تکیه‌اش را به درخت داد با صدای خسته و کلفتش گفت:
- کدخدا خر کیه!
مرد که از بی پروایی آیحان خنده‌اش گرفته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #4
پست سوم:

دیانا ار(از) روی جایش بلند شد، پا به درون حفره گذاشت مانعی را حس کرد پس دست فرد پست سیاهی را گرفت و به داخل کشیده شد. آسمان پوشیده شده از ستارگان رنگی او را محو خود کرد، تیله‌های آبی چشمان‌اش همانند ستارگان می‌درخشیدند. چیزی در آسمان نظرش را جلب کرد. بر روی حلال ماهِ زرد رنگ فرشته‌ی نورانی کوچکی نشسته و به نقطه‌ای خیره بود، امتداد نگاه‌اش می‌رسید به رودخانه‌ای که با برخورد به ساز‌های سنگی‌اش آهنگ زیبایی را می‌نواخت و نور‌های زرد رنگ دنباله داری در اطرافش می‌چرخیدند و هر وقت نورشان کم می‌شد خود را به آغوش ستارگان می‌رساندند. سبزه‌های آبی رنگ کنار دریاچه با نسیم خنکی تکان می‌خوردند و نی‌های کنار دریاچه فلوت می‌زنند. دیانا همه مناظر را از نظر گذراند و هر کدام را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #5
پست چهارم:
آنیس با خونسردی تمام و صدای پیر‌ش گفت:
- خرافاتی بیش نبود! چندین ساله که اون مرد در بین ما زندگی می‌کنه و هیچ آسیبی نرسونده، چیزهایی که تو ازش حرف می‌زنی بلاهای طبیعی بودن و ربطی به آن(وقتی نثر دیالوگتون محاوره‌ست از کلمات ادبی استفاده نکنید، شکل عامیانه‌ی آن، اون هستش) مرد نداشت.
اخم‌های مارگارت در بین هم گره خورد و با صدای حرصی گفت:
- این اتفاقات تا وقتی که قدرت‌ شوم اون مرد گرفته نشد ادامه داشت. اون غول بی شاخ و دم حتی به هواستیا احترام نمی‌زاره(نمی‌ذاره، مخفف و عامیانه‌ی شکل نمی‌گذارد هست و بنابراین، شکل درستش با ذاله!)تاحالا به معبد هم نرفته.
آنیس با چشم‌های آبی‌اش به چهره مارگارت نگاه کرد و با همان صدای آرامش گفت:
- و حالا فردی بی آزار در روستا است و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • #6
پست پنجم:

***
فصل دوم: کشتار مرموز
هوا گرگ و میش بود کارینا که تازه از خواب بیدار شده بر روی تشک خنک و نرم نشست، سردرد بدی داشت، موهایش به شدت او را اذیت می‌کردند و باعث می‌شدند که نتواند به درستی نفس بکشد. نفس عمیقی کشید و به جای خالی آیحان نگاه کرد، دیشب آیحان گفته بود که می‌خواد به شهر برود تا با خریدار گندم‌هایش حرف بزند.
از روی تشک بلند شد کمی سرش گیج می‌رفت. به دیانا نگاه کرد غرق در خواب بود اما به زودی از خواب بیدار می‌شَوَد و اگر صبحانه‌اش آماده نباشد کلی بهانه می‌گیرد. تشک‌ و پتویش را جمع کرد آن‌ها را بر روی دوش‌اش گذاشت، به سمت انتهای خانه که یک اتاق کوچک وجود داشت رفت. پرتوهای خورشید از طریق پنجره‌ای که رو به جنگل بود به داخل اتاق آمده و فضای آن را روشن کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • #7
نقد همراه رمان اینجاستیس پارت پنج
--------



دیانا ار (از) روی جایش بلند شد، پا به درون حفره گذاشت مانعی را حس کرد و پس دست فرد پست سیاهی را گرفت و به داخل کشیده شد. آسمان پوشیده شده از ستارگان رنگی او را محو خود کرد، تیله‌های آبی چشمان‌اش همانند ستارگان می‌درخشیدند. چیزی در آسمان نظرش را جلب کرد. بر روی حلال ماهِ زرد رنگ فرشته‌ی نورانی کوچکی نشسته و به نقطه‌ای خیره بود، امتداد نگاه‌اش می‌رسید به رودخانه‌ای که با برخورد به (عزیز اینجا می‌تونی بنویسی: امتداد نگاه‌اش به رودخانه‌ای که با برخورد به... .)ساز‌های سنگی‌اش آهنگ زیبایی را می‌نواخت و نور‌های زرد رنگ دنباله داری در اطرافش می‌چرخیدند و هر وقت نورشان کم می‌شد خود را به آغوش ستارگان می‌رساندند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • #8
نقد همراه رمان اینجاستیس |پارت شش
--------



آنیس با خونسردی تمام و صدای پیر‌ش گفت:
- خرافاتی بیش نبود! چندین ساله که اون ( آن) مرد در بین ما زندگی می‌کنه و هیچ آسیبی نرسونده، چیزهایی که تو ازش حرف می‌زنی بلاهای طبیعی بودن و ربطی به آن مرد نداشت.
اخم‌های مارگارت در بین هم گره خورد و با صدای حرصی گفت:
- این اتفاقات تا وقتی که قدرت‌ شوم (قدرتمند شوم) اون مرد گرفته نشد ادامه داشت. اون غول بی شاخ و دم حتی به هواستیا احترام نمی‌زاره تاحالا به معبد هم نرفته.
آنیس با چشم‌های آبی‌اش به چهره مارگارت نگاه کرد و با همان صدای آرامش گفت:
- و حالا فردی بی آزار در روستا است ( روستاست، عزیز یا دیولوگ‌هارو ادبی بنویس یا زبان عامیانه) و دلیلی پیش رویم نمی‌بینم که بخواهیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • #9
نقد همراه رمان اینجاستیس پارت هفت
---------





فصل دوم: کشتار مرموز
هوا گرگ و میش بود کارینا که تازه از خواب بیدار شده بر روی تشک خنک و نرم نشست، سردرد بدی داشت، موهایش به شدت او را اذیت می‌کردند و باعث می‌شدند که نتواند به درستی نفس بکشد. نفس عمیقی کشید و به جای خالی آیحان نگاه کرد، دیشب آیحان گفته بود که می‌خواد( می‌خواهد لطفا یا عامیانه بگید یا ادبی) به شهر برود تا با خریدار گندم‌هایش حرف بزند.
از روی تشک بلند شد کمی سرش گیج می‌رفت. به دیانا نگاه کرد غرق در خواب بود اما به زودی از خواب بیدار می‌شَوَد و اگر صبحانه‌اش آماده نباشد کلی بهانه می‌گیرد تشک‌ و پتویش را جمع کرد آن‌ها را بر روی دوش‌اش گذاشت، به سمت انتهای خانه که یک اتاق کوچک وجود داشت رفت. پرتوهای خورشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sviam

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
345
پسندها
11,116
امتیازها
27,783
مدال‌ها
16
  • #10
نقد همراه رمان اینجاستیس پارت هشت

-----------


مارگارت در کنار زنان روستا مشغول ناله و زاری الکی بود و چشمان‌اش (چشمانش) را به در خانه دوخته بود تا چیزی از این حادثه دستگیرش شود که ناگهان طغان را دید که از میان مردان عبور می‌کند و به سمت پایین می‌آید و بدونه نگاه کردن به زنانی که قصد خوراندن آب قند به عروس رنگ پریده کدخدا داشتند(،) راه خانه را در پیش می‌گیرد. مارگارت از زنان جدا شد و خود را به طغان رساند با او هم‌ قدم شد و شروع می‌کند به سوال پرسیدن.(و شروع به پرسیدن سوال می‌کند)
- رفتی داخل؟ چی شده بود؟ کار کی بود؟ میگن گرگ نصف شبی رفته تو خونه‌اش!(خونش) بیچاره مادرِ رنگ به رخ نداشت… (.)
طغان نفس عمیقی کشید و حرف مارگارت را قطع کرد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا