- ارسالیها
- 207
- پسندها
- 1,607
- امتیازها
- 9,913
- مدالها
- 8
نقد همراه رمان اینجاستیس | پارت نه
----
آیحان که از چرت و پرتهای مرد خسته شده بود گفت:
- میخوام برم مسافرخانه رند بلدی؟
مرد سرش را تکان داد و گفت:
- بله بله بلدم!
و بعد همان گونه (همانگونه) که به جلو اشاره میکرد راه افتاد (.) آیحان برگشت و به خروجی شهر نگاه کرد، بعد هم با چشمان سیاه و نفوذ ناپذیرش چپ به مرد دست فروش نگاه کرد، به آیحان که رسید از حرکت ایستاد، کمی به خروجی شهر نگاه کرد و بعد با لبخندی که دندانهای چرک گرفته و کرم خورده اما منظماش را به نمایش میگذاشت و ترسی که چشمان خاکستریاش سرازیر بود به طرف آیحان برگشت با انگشتاش یکی از...
----
آیحان که از چرت و پرتهای مرد خسته شده بود گفت:
- میخوام برم مسافرخانه رند بلدی؟
مرد سرش را تکان داد و گفت:
- بله بله بلدم!
و بعد همان گونه (همانگونه) که به جلو اشاره میکرد راه افتاد (.) آیحان برگشت و به خروجی شهر نگاه کرد، بعد هم با چشمان سیاه و نفوذ ناپذیرش چپ به مرد دست فروش نگاه کرد، به آیحان که رسید از حرکت ایستاد، کمی به خروجی شهر نگاه کرد و بعد با لبخندی که دندانهای چرک گرفته و کرم خورده اما منظماش را به نمایش میگذاشت و ترسی که چشمان خاکستریاش سرازیر بود به طرف آیحان برگشت با انگشتاش یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.