متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان تیغ‌واره| نگین قاسمی/ توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 218
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,055
پسندها
55,663
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"تیغ‌واره" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا یک هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • #2
پست اول

- داغه!
نگاه ترسیده‌ام را به ساره دوختم و برای چندمین بار تکرار کردم:
- هنوز داغه... تو‌ رو‌ خدا دوباره زنگ بزن.
انگشتان کشیده‌اش که هر کدام مزین به خالکوبی‌های ظریفی به شکل ماه و ستاره بودند،(؛) به سرعت روی صفحه لمسی موبایل بزرگ و سفید رنگش به رقص در‌آمدند. گوشی را به گوشش نزدیک کرد و ناخن‌های ژلیش شده‌اش را زندانی دندان‌هایش کرد. نگران ل**ب زد:
- جواب نمیده... جواب نمیده!
گلویم خشک شده بود. آب دهانم را به زحمت پایین دادم و گفتم:
- یه بار دیگه برو اون لامصب رو امتحان کن؛ شاید استارت بخوره.
سریع از پایین تخت دونفره‌ی پوشیده با روتختی یشمی رنگم بلند شد(از پایین تخت دو نفره ای که با رو تختی یشمی رنگ پوشیده شده بود؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,762
پسندها
34,335
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #3
نقد همراه رمان تیغ‌واره
#پست_ششم
منتقد:
Łacrîmosã faezeh_mir


شماره‌ی دکتری که حرفش را زده بود را در موبایل ذخیره کردم و برای چندمین بار در عرض چند دقیقه از این دکتر (کسره) زیادی دل‌نشین تشکر کردم و بعد از انجام کار‌های ترخیص دخترکم را سفت در آغوش گرفتم. بوسه‌ای روی تیغه بینی‌اش نشاندم و از فضای خفقان آور بیمارستان خارج شدم. ماشین نداشتم و از نگهبان خسته‌ و خواب‌آلود خواهش کردم تاکسی خبر کند.
(کمی نگهبان خواب‌آلود را بیشتر وصف کنید، سر پا چُرت میزد یا نشسته؟!)
(جلوی) درب ساختمان پیاده شدم. در ورودی باز بود و یکی از...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,762
پسندها
34,335
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #4
نقد همراه رمان تیغ‌واره
#پست_هفتم
منتقد:
Łacrîmosã faezeh_mir


با صدای خنده‌ی سارال گردن خشک شده‌ام را از تخت جدا کردم و همانطور که با دستم سعی در ماساژ دادنش داشتم به سمت صدا سر چرخاندم. دخترکم با قطره‌های آبی که از موهای تازه حمام شده‌ی آرش بر روی پاهایش می‌چکید بازی می‌کرد. کم پیش می‌آمد که آرش با سارال بازی کند و یا اهمیتی به او بدهد اما مصداق این تصویر صمیمی همان "خون، خون را می‌کشد"(این علائم نگارشی فقط در نوشتن شعر جایز است) است. دستم را تکیه‌گاه قرار دادم و از روی زمین بلند شدم. کمرم به دلیل بد خوابیدن درد می‌کرد و سرم از دیشب هنوز تیر می‌کشید.
زیر لب "صبح بخیر"ی گفتم و...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,762
پسندها
34,335
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #5
نقد همراه رمان تیغ‌واره
#پست_هشتم
منتقد:
Łacrîmosã faezeh_mir


حوله بلند (حوله‌ی بلند و چه رنگی؟) را سراسیمه به تن کردم. کلاه بزرگش را حایل موهایی که گوجه‌ای پیچیده بودمشان کردم. بینی‌ام را بالا کشیدم و بعد از تسلطی نمادین از حمام بیرون رفتم. آرش را بچه به بغل روبه‌روی آینه‌ی قدی و حاشیه مات نزدیک به اتاق‌ها دیدم. درحالی که سارال متعجب از دیدن خود و پدرش در آینه صداهای نامفهومی از خود درمی‌آورد، آرش ناشیانه برایش آهنگی را زمزمه می‌کرد. می‌دانستم خسته‌اش کرده و اگر مجبور نبود نق‌نق‌های بچگانه‌اش را تحمل نمی‌کرد و این لالایی فقط برای خواباندن دخترمان بود.
به طرفشان قدم برداشتم. بدون نگاه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,762
پسندها
34,335
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #6
نقد همراه رمان تیغ‌واره
#پست_نهم
منتقد:
Łacrîmosã faezeh_mir


حال نامساعدم توجه‌اش را جلب کرد. دست روی دست لرزانم گذاشت. از تضاد سردی تنم با گرمای وجودش شوکه، دست پس کشیدم. نگاه به دست جامانده‌اش در نزدیکی‌ام کردم. نه؛ این دست‌ها برای من نبودند، دیگر نبودند! به ناگاه تمام حواسم (،)خواستنی نبودنم را فریاد کشیدند. آنقدر(آن‌قدر) که بتوانم بغضم را قورت دهم، قوی نبودم. چشمه اشک‌هایم همیشه جوشان بود. فکر اینکه او مرا دیگر نمی‌خواست، تلنگری بود تا سد سست چشمانم با پلک برهم زدنی بشکند.
ذهنم منتظر بود تا با بهانه‌ای پردازش را شروع کند.
"آرش دوستم نداره"...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

^red_bloom^

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
166
پسندها
3,292
امتیازها
16,413
مدال‌ها
11
  • #7
پارت دهم
با دیدن حال و احوالم که ناشی از بی‌مهری‌اش بود، پا جنباند تا نزدیکم بشود. (ارش واکنش خاصی نشون نداد؟ نگران نشد؟ چشماش چیزی رو نگفتن؟ دستپاچه شد؟ حالتش رو بیان کنید) کف دستم را مانع قرار دادم. نفسم در سینه حبس بود و اکسیژن نایاب‌ترین اتم زمین شده بود. قبل از اینکه از خفگی جان به جان آفرین تقدیم کنم لیوانی که تا نیمه آبمیوه در خود جای داده بود را دیدم. چشمانم سیاهی می‌رفت و میلیون‌ها عصب در سرم ترکش‌وار حرکت می‌کردند. دست دراز کردم و آخرین صدایی که شنیدم صدای رعب‌آور برخورد لیوان با پارکت‌ بود.
(نباید بین متن و *** فاصله بندازید)

***

صدایش دل‌انگیز تر[COLOR=rgb(77...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^red_bloom^
عقب
بالا