متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان پرواز کردن بال می‌خواهد|REIHANE_F/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 245
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,056
پسندها
55,664
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"پرواز کردن بال می‌خواهد" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #2
نقد همراه رمان پرواز کردن بال می‌خواهد| پارت یک


سرم سنگینی می‌کرد، آن‌قدر از حرف‌ها و خاطرات پر شده بود که تاب سنگینی‌اش را نداشتم. موهایم را که دورم ریخت بودم با سر انگشت نوازش می‌کنم. همین دقایقی پیش او با موهایم بازی می‌کرد؛ چقدر این دقیقه‌ها برای گذشتن عجله داشتند!
دستم را روی آینه‌ی کدر شده از لک و خاک می‌کشانم. تصویر خودم را لمس می‌کنم و چون دیوانه‌ای که به آخر خط رسیده به خود لبخند می‌زنم. گونه‌ی استخوانی‌ام هنوز هم مورد پسندش نبود! دیگر نمی‌گفتم خانوادگی گونه‌های‌مان استخوانی‌ست و این از کم غذا خوردنم نیست، چه فایده وقتی یک گوشش در بود و دیگری دروازه؟ چه فایده وقتی آخر سر حرف حرفِ او بود. جای دستش که رویِ گونه‌ی چپم یادگاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #3
نقد همراه رمان پرواز کردن بال می‌خواهد | پارت دو


با احساس دستی که رویِ بازویم کشیده می‌شود چشم باز می‌کنم. آب دهانم را به آرامی قورت می‌دهم.
- بانو؟ باید وظایفت رو یادآوری کنم، یا خودت پا میشی صبحونه رو حاضر کنی؟
یادآوری‌هایش درد داشت، (؛)(همون‌طور که توی پارت قبل گفتم وقتی جمله ادامه دار باشه باید ویرگول استفاده بشه نه کاما) تا مدّت‌ها ردّشان رویِ بدنم می‌ماند و من باز به سرم می‌زند که کمربندهایش را به دست سطل آشغال بسپارم تا ببینم این‌بار دست به چه چیزی برایِ یادآوری می‌برد!؟
- معذرت می‌خوام.
بلند می‌شوم. صدایِ قیژ مانندی از تخت بلند می‌شود، واکنش من فشردنِ پلک‌هایم رویِ یک‌دیگر است و او فارغ از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #4
نقد همراه رمان پرواز کردن بال می‌خواهد | پارت سه


این روزها خیلی چیزها مثل قبل نبود، دیگر نشانی از روشناییِ روز در زندگی‌ام دیده نمی‌شد؛ تنها سیاهی بی‌پایانِ نیمه‌ شب بود که سخاوتمندانه خود را در معرض دید قرار داده بود و هر لحظه نقش خودش را پررنگ‌تر می‌کرد. ستاره‌هایِ چشمک زن امّا کور سویِ نور خود را از من دریغ کرده بودند و دیگر انتظاری از ماهِ آسمانِ تیره و تارم نمی‌رفت!
صدایِ سوت کتری در سرم می‌پیچد و من از افکار دامان زده در سرم فاصله می‌گیرم. زیر کتری استیل را کم می‌کنم و قوری سفید ساده را از سر کتری بلند می‌کنم. از کابینت دو لد چوبیِ زیر گاز دو لیوان کمر باریک برمی‌دارم و در را می‌بندم. لیوان‌ها را همان‌طور که او دوست داشت پررنگ و لبالب لیوان‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Neda.m

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
1,607
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
  • #5
نقد همراه رمان پرواز کردن بال می‌خواهد | پارت چهار


لقمه‌ای برایِ خود می‌گیرم و برایِ دقیقه‌ای نگاهم را به لقمه‌هایم می‌دوزم، لقمه‌هایی که از نظر او کوچک و خنده‌دار بودند! همان‌طور که لقمه‌های او از نظر من زیادی بزرگ بودند؛ و من هرگز این حقیقت را که ما لقمه‌هایمان را اندازه‌یِ دهان‌مان می‌گیرم مطرح نکرده بودم، درواقع دلم به همین خنده‌هایِ مسخره و بی‌خود خوش بود! امّا حال لقمه‌هایمان هم توان خندیدن‌مان را نداشتند، گرد خاکستر چنان رویِ زندگی‌مان را پوشانده بود که ما حیران و سرگردان به هر ریسمان پوسیده‌ای برایِ برگرداندن آرامش قدیم‌مان، خنده‌هایِ شیرین‌مان و خوش‌بختی‌ای که تا زیر دندن‌مان (دندان‌مان) مزه کرد از هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Neda.m

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #6
#پارت_پنجم

به محض خروجش از خانه (،) با کش قیطانیِ مشکی دور دستم موهایِ بلندم را می‌بندم. لیوان چایَم (در اینجا باید چایی‌ام نوشته بشه) را برمی‌دارم و تا آخرش (برای حفظ زیبایی ساختار جمله باید بگویید "آخر" نه "آخرش" ) سر می‌کشم. (بد نیست در اینجا توصیفات ریزی داشته باشیم. مثال: انگشتانِ ظریفم را دور لیوان چاق، حلقه می‌کنم. و از این قبیل...) میز را جمع می‌کنم و به آشپزخانه کوچک که در طول روز تمام وقتم در آن می‌گذشت (وقتم را در آن می‌گذراندم، بهتره) نگاهی گذرا می‌اندازم. کابینت‌های ام دی اف اطراف سینک باد کرده بودند، و حال که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #7
#پارت_ششم

دلتنگم، برایِ عطر گل محمدی پیراهن مادرم، برایِ گل‌هایِ محمدی‌ای که معتقد بودم آن‌ها بویِ مادرم را به خود گرفته‌اند نه مادرم بویِ آن‌ها را! هرچه که بود اعتقاداتم به این شکل بودند و مادر و پدرم تنها در برابرشان لبخند می‌زدند، به اعتقادات دیگران توهین نکردن را بلد بودند. کاش کمی هم من را، قلبِ بی‌قرارم را و احساساتی را که توان سرکوب کردنشان را نداشتم درک می‌کردند!

***
نگاه به ساعت و پاندول‌هایِ بی‌روحی دوخته بودم که از یک‌دیگر سبقت می‌گرفتند. بی‌روح بودند و حرکت می‌کردند، چه شباهت شگفت‌آوری با منی داشتند که مرده‌ای متحرک بودم، جانِ آن‌ها باتری‌شان بود و جان من قلبی که اصرار عجبی به تپیدن داشت.
صدایِ زنگِ پی‌درپی درِ(می‌تونه برای زیباتر شدن «در» حذف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #8
#پارت_هفتم

صدایِ لژ صندل‌هایِ سفیدم بر سرامیک‌های قسمت‌هایی که فرش به آن‌ها نرسیده بود، حضورم را پیش از دیده شدنم در هالِ خانه اعلام می‌کند، و حال آن‌ها با نگاهی منتظر و لبخندی کنج لبم (ضمیرِ متصل به لب، به فعل سوم شخص جمع برمی‌گردد پس باید «م» را از انتهای کلمه حذف کنید و یا به جای آن از «شان» استفاده کنید) خیره‌ام شده‌اند. منتظر من بودند یا چیزی برای خوردن را دیگر خدا می‌داند!
سمت برادرش که جایِ لبخند اخم رویِ صورتش نشانده بود و این اخمِ حقیقی میان این‌همه لبخند دروغین عجیب تو ذوق می‌زد، می‌روم. کمی خم می‌شوم و با گشاده‌رویی می‌گویم:
- بفرمایید.
چشم‌هایش عوض نگاه کردن به شربت‌ها پی پیشانی‌ام است. همان‌جایی که سَمیر چند شب پیش یادگاری‌ای رویَش به جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
266
پسندها
6,000
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
  • #9
#پارت هشتم

جان که می‌گوید حال و هوایم ابری می‌شود، از آن ابرهایِ سیاهی که مادرم با دیدن‌شان بارانی بودن آن روز را تضمین می‌کرد. ساحل پاهایش را روی یک‌دیگر می‌اندازد و با دستش قفل‌شان می‌کند. لبخند تلخ رویِ لبش عمق می‌گیرد، نگاه از من می‌گیرد و به سَمیر که روبه‌رویش نشسته بود نگاه می‌کند.
- حرف‌هایِ زنونه می‌زدیم.
حرف‌هایِ زنانه! بهانه‌ای تکراری که هربار ساحل به زبان می‌آورد و سَمیر را از خیر ماجرا می‌گذارند. به طرفش برمی‌گردم. روبه‌رویش قرار می‌گیرم و درحالی که خم می‌شوم بی‌هیچ حرفی به لیوان‌ها نگاه می‌کنم تا یکی را بردارد. کمی به جلو خم می‌شود، دستش را دراز می‌کند و من چشم‌هایم را سرگرم دید زدنِ رگ‌های بیرون زده از دستش می‌کنم. در همان حین که در دسترس‌ترین لیوان را برمی‌دارد آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
عقب
بالا