- ارسالیها
- 1,375
- پسندها
- 6,277
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- #11
محال بود. دوباره با دقت بیشتری نگاه کرد ولی چیزی نیافت. ناچار از آنها خداحافظی کرد و متفکر از لای سقف عبور کرد[چون روح است این امکانیت را دارد که از اجسام عبور کند].
به طبقهی هفتم و مقابل دری که زمانی که زنده بود اتاقش محسوب میشد رسید. با حواس پرتی بدون باز کردن در از آن عبور کرد.
- بپا نری تو دیوار!
صدای سدی او را از هپروت بیرون کشید. سدریک نزدیکترین یا به عبراتی تنها دوست زندهی او بود.
سدی با لودگی دستش را جلوی دهانش گذاشت و گفت:
- اِوا! یادم رفت تو به دیوارا نمیخوری.
سدی رو صندلیِ مقابل میز مطالعه نشسته بود. هلنا روی تخت نشست و به تاج آن تکیه داد. زیر لب گفت:
- بیمزه!
سدی دست به چانه شد.
سدی: انگار خیلی بیحوصلهای. این دو_سه روز سفر چطوری بود؟
یاد سفرش به...
به طبقهی هفتم و مقابل دری که زمانی که زنده بود اتاقش محسوب میشد رسید. با حواس پرتی بدون باز کردن در از آن عبور کرد.
- بپا نری تو دیوار!
صدای سدی او را از هپروت بیرون کشید. سدریک نزدیکترین یا به عبراتی تنها دوست زندهی او بود.
سدی با لودگی دستش را جلوی دهانش گذاشت و گفت:
- اِوا! یادم رفت تو به دیوارا نمیخوری.
سدی رو صندلیِ مقابل میز مطالعه نشسته بود. هلنا روی تخت نشست و به تاج آن تکیه داد. زیر لب گفت:
- بیمزه!
سدی دست به چانه شد.
سدی: انگار خیلی بیحوصلهای. این دو_سه روز سفر چطوری بود؟
یاد سفرش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر