• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن ‌فیکشن تبعید به کورترین نقطه‌ی قلب | ف.بنت اسد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فآطي
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 925
  • کاربران تگ شده هیچ

فآطي

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
16/6/20
ارسالی‌ها
1,383
پسندها
6,325
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
محال بود. دوباره با دقت بیشتری نگاه کرد ولی چیزی نیافت. ناچار از آن‌ها خداحافظی کرد و متفکر از لای سقف عبور کرد[چون روح است این امکانیت را دارد که از اجسام عبور کند].
به طبقه‌ی هفتم و مقابل دری که زمانی که زنده بود اتاقش محسوب میشد رسید. با حواس پرتی بدون باز کردن در از آن عبور کرد.
- بپا نری تو دیوار!
صدای سدی او را از هپروت بیرون کشید. سدریک نزدیک‌ترین یا به عبراتی تنها دوست زنده‌ی او بود.
سدی با لودگی دستش را جلوی دهانش گذاشت و گفت:
- اِوا! یادم رفت تو به دیوارا نمی‌خوری.
سدی رو صندلیِ مقابل میز مطالعه نشسته بود. هلنا روی تخت نشست و به تاج آن تکیه داد. زیر لب گفت:
- بی‌مزه!
سدی دست به چانه شد.
سدی: انگار خیلی بی‌حوصله‌ای. این دو_سه روز سفر چطوری بود؟
یاد سفرش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فآطي

Ms.Azar

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
23/10/19
ارسالی‌ها
942
پسندها
4,916
امتیازها
22,873
مدال‌ها
20
سن
22
سطح
12
 
  • #12
آسمان لباس فاخر شبش را به تن کرده و در آسمان چرخ می‌زند. باد درلایه‌های دامنش می‌پیچد و ستارگان را به رقص در می‌آورد.
آن پایین روی زمین در حیاط بزرگ و شکوهمند هاگوارتز، اکثر جادوجوها دور تا دور حیاط نشسته و به نمایش زیبای آسمان و ستارگان پرنور چشم دوخته و به هیچ وجه نمی‌خواهند تماشای آن را از خود دریغ کنند.
صدایی شبیه به هق‌هق در فضا پیچید و نگاه کنجکاو جاسوس را به سمت پنجره خوابگاه روانه کرد و لبخندی کنج لبش جا گرفت. از جا برخواست و پاورچین‌پاورچین خود را به پشت در همان اتاق رساند. نفس عمیقی کشید و دستانش را آرام به هم کوبید.
- آفرین به خودم با این فکرای توپم.
دستش را روی در گذاشت و بی‌صدا در را باز کرد. خود را آرام پشت سدی رساند و پخی گفت‌. سدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ms.Azar
عقب
بالا