متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان آواز بی‌آوا |Hoora_Ab/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 350
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"آواز بی‌آوا" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hoora_Ab

Fateme TB

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
133
پسندها
3,685
امتیازها
16,203
مدال‌ها
8
  • #2
به نام خداوند جان آفرین
نقد رمان آواز بی آوا
به قلم هورا عابدین
منتقد: فاطمه تابع‌بردبار (Fateme TB)


پست اول
در حالی که جعبه‌ی چوبی حاوی قوطی‌های گرانبهای رنگ را در آغوش کشیده بود، با تمام توان می‌دوید. تا همان‌موقع هم ده‌دقیقه دیر کرده بود و مطمئن بود باید برای هر ثانیه تأخیر، به فرنگیس جواب پس می‌داد. نفسش به سختی بالا می‌آمد؛ چرا که از بازار تا کارگاه را یک‌نفس طی کرده بود! در پیاده‌روی تنگ و کم‌عرض خیابان ولیعصر می‌دوید و صدای خرد شدن برگ‌های پاییزی زیر پاهایش فضا را پر کرده بود( سکوتِ سردِ خیابان را می‌شکست. جمله‌ای ک شما نوشتید هم درسته اما این جمله به ادبی‌تر شدنِ متنتون کمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #3
پارت پنج

چرخی زد و همان‌طور که به پهلوی راست دراز می‌کشید، با خود اندیشید که اندکی تنوع برای کمرش هم خوب است؛ اما طولی نکشید که سوزن‌سوزن شدن پشتش از بالای کتف تا گودی آن از نو شروع شد. البته تقصیر کمرش نبود؛ چرا که به سخت‌کوشی یا به عبارتی دقیق‌تر، جان کندن برای درآوردن چندرغاز پول عادت داشت و یادآوری آخرین باری که شش ساعت کامل خوابیده بود، دشوارتر از آن چه باید می‌نمود. حالا که ناخواسته محکوم به استراحت شده بود، اعضای بدنش ساز مخالف می‌زدند!
کاسه‌ی صبرش لبریز شد و به کمک دسته‌ی فلزی کنار تخت، روی آن نشست. می‌دانست که راه رفتن دردش را بیشتر می‌کند و زمان بهبود آن را کش می‌دهد؛ اما نیاز داشت سرکی بیرون بکشد و حداقل تکلیفش را بداند. پاهایش را از روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #4
پارت ۶
ین نفس‌نفس می‌زد؛ اما دلش می‌خواست لبخند موقتِ روی لبان خواهرش، پابرجا بماند. نسبت خونی نداشتند؛ ولی سوگند برایش کم‌تر از خواهری بزرگ‌تر دل نسوزانده بود!
فرغون توسط امین با سرعت زیادی حرکت می‌کرد که توقف ناگهانیش، قلب و پای سوگند را هم‌زمان در شوکی آنی فرو برد.( این که یهو شوک زده شدند له خاطر ایستادن گاری یکم نامعموله) سرش را به سمت عقب چرخاند و با چشم و ابرو، برای پسرک تخس و شیطان مقابلش خط و نشان کشید که امین با هیجان گفت:
- چشم‌هاتو چپ نکن، دعوام هم نکن! وایسادم که ازت بپرسم عجله داری برای رفتن؟
شانه‌های کم‌عرضش را بالا انداخت و سرش را به علامت نفی تکان داد که امین، کف دست‌های تپلش را به هم کوبید و پرانرژی گفت:
- پس بریم که با پای ناقصت خاطره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #5
پارت ۷

در دل، به قهر کردن امین غش‌غش خندید و با خود اندیشید که دنیایش چه قدر رنگارنگ و کوچک است. سه بشکنِ پشت سر هم روی هوا زد که امین، سرش را به سویش چرخاند. هر چند که به ظاهر دلگیر بود؛ اما قرار نبود قول و قرارهایشان فراموش شود. امین هم در پاسخ، کف دستانش را به هم کوبید و در یک حرکت، تا جایی که توانست بالا پرید و کف دمپایی‌های آبی‌رنگ گَل و گشادش را به پشتش رساند. ل**ب‌های سوگند به خنده باز شدند و دلخوری‌های امین انگار از میان پر کشیدند و جایشان را به نشاطی وافر دادند. به جز خودشان، فقط خدا می‌دانست که با همان دو حرکت نمادین، چه خاطراتی برایشان زنده شد و چه حرف‌هایی را با هم رد و بدل کردند!
با تکان خوردن مانلی روی ران پایش، احساس کرد که حوصله‌اش سر رفته است. لبخندی به پهنای سراسر صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

Lili.Da

پرسنل مدیریت
مدیر تالار آوا
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,310
پسندها
28,718
امتیازها
53,071
مدال‌ها
23
سن
24
  • مدیر
  • #6
این‌بار نوبت سوگند بود تا لپ نرم دخترک را محکم بکشد و او را در میان کپه‌ای برگ فرو ببرد. هر کدام فارغ از هیاهوی جهان اطرافشان، از لحظه‌ی حاضر لذت می‌بردند؛ یکی با صدا قهقهه می‌زد و دیگری بی‌آوا می‌خندید.
امین: خانم‌های محترم، ببینید امین آقای گل چی براتون آورده!
دو دختر دست از نبرد فرضیشان برداشتند و به سمت امین چرخیدند که مانلی با دیدنش بی‌اختیار بلند خندید و سوگند از سر خنده ل**ب گزید. کت ایکس‌لارج مش‌حیدر به هیچ وجه روی بدنش ننشسته بود و آن‌طور که آن را روی سرشانه‌های کوچکش انداخته بود، ارتفاعش تا نزدیکی زانوهایش می‌رسید. چیزی که ظاهرِ به ظاهر قهوه‌خانه‌ایش را مسخره‌تر می‌کرد، دمپایی‌های بزرگ آبی‌رنگش بود.
امین که سینی چای را روی یک دست نگه داشته بود، صدای هنوز کلفت‌نشده‌اش را با لحنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Lili.Da

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #7
«پارت نهم»

جوان غریبه چیزی شبیه پوزخند تحویل الین داد و گفت: (لحنش هم بنویس)
- راست میگی، از همون اول اشتباه اومده بودم. بهتره برم جایی که باید خیلی زودتر می‌رفتم!
سپس در بزرگ آهنی را به هم کوبید که باعث شد الین به خودش بیاید و خفیف بلرزد. سعی کرد خونسرد و جدی (جدّی) حرفش را بزند؛ اما معلوم بود که حال چندان مساعدی ندارد. (می‌تونی حالتش هم بگی، مثلا از چه چیزی معلوم بود حالش مساعد نیست؟ برای مثال از لرزش دست‌هاش، از رنگ پریده و... .) با دست، مانلی را به سمت ساختمان خانه هل داد و با عجله گفت:
- برو تو، لباست رو هم عوض کن تا مامی نفهمه چی‌کار کرده بودی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hoora_Ab

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #8
«پارت دهم»

تقه‌ای به تخته کوبید که فرنگیس، ساعدش را از روی پیشانی برداشت و نگاهش کرد. (می‌تونی بنویسی چه نگاهی، برای ادبی بهتره با جمله‌ی ساعدش را از روی پیشانی بلندش برداشت و با نگاهی خسته به سوگند خیره شد. عوض کنی؛ کلماتی که زیرش خط کشیدم لازم نیست دقیقاً همون باشن می‌تونی جایگزین‌شون کنی) سوگند انگشت اشاره‌اش را به سمت در گرفت و پرسشی فرنگیس را نگریست که پاسخ گرفت:
- داری میری چراغ(ها) رو هم خاموش کن!
سری به نشانه‌ی چشم تکان داد و همان‌طور که آتل پایش را روی مرمرِ آنتیک کفِ خانه سر می‌داد، به سمت دیواری که با کاغذ دیواری (کاغذدیواری)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #9
«پارت یازدهم»

گوشی را روی میز گذاشت و خواست دست به قلم شود که لرزش آن به او فهماند مخاطبش روی موبایلش خوابیده بوده است. صفحه‌ی نمایش روشن مانده‌ را نگریست و پیام جدید را خواند:
- من رو باش دلم واسه کی تنگ شده! خیلی خری سوگند! (چون داره با خودش حرف می‌زنه پیام رو توی گیومه («/») قرار بده)
بعد از مدت‌ها لبخندی پررنگ زد، بی‌خیال طرح و نقش‌های باقی‌مانده شد و خود را تا تخت آهنیش کشاند تا کمی از دل‌تنگی‌هایش را بکاهد. با فشردن دکمه‌های موبایل، پاسخ نوشت:
- آهان، (؛) تازه شدی شیرین! ادبیات پیام اولت (اوّلت) به هر کی می‌خورد جز تو!
سپس، تعدادی نقطه و پرانتز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #10
«پارت دوازدهم»

***
تک زنگ (تک‌زنگ) ساختمان را فشرد. با صدای تیک ناشی از باز شدن در، آن را به سمت عقب هل داد و با سرعت زیادی به سمت میز مقابل درِ ورودی دوید. صدای تق‌تق پاشنه‌های مکعبی کفش شیرین هم نشان از این داشت که غیبت دو هفته‌ای سوگند، محسوس بوده است. بعد از گذشت لحظاتی که هم را در آغوش کشیده بودند، شیرین سرش را عقب آورد و همان‌طور که دستانش را از دور کمر باریک سوگند می‌گشود، با خنده گفت:
- باورم نمیشه با دو هفته نبودنت، این‌جوری دلم برات تنگ شده باشه!
سوگند لبخندی به رویش پاشید و متأسف شد از این‌که زبان ابراز دل‌تنگی متقابل را ندارد. شیرین ضربه‌ای به پشتش زد و گفت:
- امروز دوشنبه است. طبق روال، عصر میری پیشش؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
عقب
بالا