در دروازه تو خیابون گشوده شد، با عجله درحالی که خودمو به میلهی سپید استوار مغازهی از هم پاشیده چسبونده بودم و با تمام وهمم شاهد کشیده شدن ماشینها و آدما توی دروازه بودم دستمو دور میله سختتر کردم.
عرق سردی از روی صورت بیروح و گچگونم پایین اومد؛ همینطور که داشتم با خودم دو تا چهارتا میکردم کفشام و جورابام از پام دراومدن و توی دوازدهی نورانی فرو رفتن، مردم با داد و بیداد به جهت مخالف دوازده میدویدن اما مقاومت در برابرش بیفایده بود، و این رو فقط من و کریسیتیالیها میدونستیم... .
سیاه، طلایی، بنفش