سلام خوشحالم که اینچنین بوده و ممنون از نگاهت.سلام
رمان جالب و زیبایی هست که برای خوندن ادامهاش آدم رو تشویق میکنه اما جدی بگم طنز نیست
از غنچه به هیچ جا نگرفتن حرفهای دیگران رو بیاموز. همیشه هم اینطوری اعصابش آرومه.خیلی باحاله من اگر جای غنچه بودم با حرف های اطرافیانم افسردگی میگرفتم
سلام به دو نویسندهی عزیزم. روشنک و فاطمه جان!
در رابط این رمان بسیار دلنشین و روون که هر لحظه و واژهی بکار رفتهاش باعث خندهی رو لبم شده، باید بگم آخر طنز بوده و هست. شما دو عزیز نشون دادید که طنز واقعی چیزی ورای رمانهایی هست که با استفاده از الفاظ نامناسب این ژانر رو به خودشون نسبت میدن. توصیفات اینقدر زیبا شکل گرفتن که به خوبی خوب در ذهنیت منِ خواننده مانگار شدن؛ از هیکل چاق قلمبهی غنچه گرفته تا پتِ وِشای جلال! به خصوص که روشنک جان با استفاده از مواردی همه چیز رو خیلی راحت قابل تصور میکرد! تا وقتی نفس من گرم هست به حتم شورمزه رو فراموش نمیکنم. این داستان محتوای دربرگیرندهاش به طور زیبایی منسجم شدن که یکایک اتفاقاتش...
دیدن لایکهات و بعد پیامت، به غنچه بسی انرژی داد تا بره برای یه ساعت بدوئه و لاغر شهعالیییی
بالاخره یه طنز واقعی
خیلی خندیدم ممنون
فقط خود غلام نمیدونه. کراش تو همه میدونند.لازمه باز بگم رو غلام کراشم؟
توصیفات اکثر رمانها علیرغم قوی بودنشون گاهی فراموش میشه اما توصیفات این رمان اونقدر هوشمندانه هست که تو ذهن لونه کنه و هیچوقت نره.
باقی پیشنهادهامم همزمان با پارتگذاریات تو وات میگم
من که عاشق آپارتمان گیتی و ساکنانشم
مامان کوکی صدیقه هاشم عباس
عباس بچه غنچه و عشقم خودم غلام
کچل بت منو به این فکر انداخت برم یه حدیث بت بزنم از جیگرم عقب نمونم