• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌ فیکیشن حصار جهل می‌شکند | Sara_D کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sara_D
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 260
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #1
~به نام خالق قلم~
کد فن فیکشن: ۳۲
ناظر: Z Mahyar.A_W

نام فن‌فیکیشن: حصار جهل می‌شکند
ژانر: #علمی_تخیلی
خلاصه: مخدری کم‌یاب به عمد و توسط افرادی سودجو وارد بدن لوسی می‌شود و او را وادار می‌کنند برای زنده ماندنش آن‌ را خارج کند؛ اما او نمی‌دانست آن مخدر با بدنش چه می‌کند. اشتباهات دیگران و نیروی آن مخدر، باعث شدند تا لوسی به درصدهای زیادی از مغزش دست پیدا کند و دسترسی‌هایی داشته باشد. حالا او باید تصمیم بگیرد دسترسی و علم‌هایش را صرف چه کاری کند.
*برگرفته از فیلم لوسی
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

*chista*

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,417
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
سطح
19
 
  • #2
400098100636_58572.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *chista*

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #3
مقدمه: زندگی جانوران در زمین به میلیون‌ها سال پیش بر می‌گردد، و اغلب گونه‌های آن حداکثر از سه تا پنج درصد مغزشان استفاده می‌کنند؛ اما انسان‌ها ظرفیت بیش‌تری از مغز خود را استفاده می‌کنند و تنها به ده درصد مغزشان دسترسی دارند. آیا انسان‌ غرق در داشته‌هایش شده و توانایی‌هایش را نمی‌بیند؟ اگر شخصی به صد درصد مغزش دست پیدا کند، چه می‌شود؟
***
- من چیزی نمی‌دونم... من هیچی نمی‌دونم... ریچارد کیف رو بهم داد... من هیچی ندیدم... ندیدم!... بذارید برم... من هیچی ندیدم... .
با گریه زیر لب خودش را بی‌گناه می‌خواند و لرزان از شش مرد گردن کلفتی که احاطه‌اش کرده بودند، تمنا می‌کرد تا آزادش کنند. اما آن‌ها بی‌توجه به چهره‌ی ترسان و التماس‌هایش، او را می‌کشیدند و می‌بردند. گناهش رفتن به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #4
آقای جانک زیر لب چیزی می‌گوید و لوسی به خودش لعنت می‌فرستد که چرا کشور چین را برای تفریح تابستانی خود انتخاب کرده است. مرد به سمت همان اتاق حرکت می‌کند و به دنبالش محافظان راه می‌افتند؛ و تنها اوست که نگاه هاج و واجش را نثارشان می‌کند. تای ابروی نازکش را بالا می‌اندازد و می‌اندیشد:
- چرا تنهام گذاشتن؟ توی اتاق چی‌کار دارن؟ لعنتی‌ها! عجب غلطی کردم به حرف ریچارد گوش دادم! حالا چه خاکی توی سرم بریزم؟
و به یاد ریچارد و لودگی‌هایش افتاد. پسری شوخ و بی‌خیال و صد البته فقیر، که خرجش را توسط جا به جا کردن کیف‌های آقای جانک به دست می‌آورد! هر که بود و هر چه انجام داده بود، نباید او را آن‌طور می‌کشدند؛ هیچ‌کس مستحق گلوله خوردن و سوختن در آتش، نبود. با صدای پاشنه‌های کفش‌های محافظان، دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #5
صدای فاول برای او مانند کاردی کُند بود که بر مقوای ضخیم کشیده می‌شود؛ همان‌قدر گوش‌خراش:
- لطفاً محتویات کیف رو شرح بده، لوسی.
نگاه ترسانش در بین تلفن و محتویات کیف، در نوسان بود. دست لاغر و بی‌ظرافتش را بر پیشانی بلندش کشید و با ناله شرح داد:
- من چهارتا کیسه می‌بینم. توشون یه‌جور... یه‌جور پودر آبی_بنفشه... نمی‌دونم... نمی‌دونم چیه؟
فاول همه را برای آقای جانک شرح داد و به محض اتمام ترجمه‌اش، محافظان اسلحه و سپرشان را پایین آوردند و آقای جانک از پناهگاهش خارج شد. با قدم‌های شمرده‌اش، سمتش آمد و کیف را به سوی خود برگرداند. ابروان پر مویش را بالا انداخت و اصوات نامفهومی را به صدا در آورد؛ سپس، دستش را بالا آورد و رو به محافظان چیزی گفت. محافظی که به پناهگاه آقای جانک _اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #6
تنها لوسی و آقای جانک بودند که بدون خنده نگاه‌شان می‌کردند؛ هر دو، با نگاه‌ها و افکاراتی متفاوت. لوسی، حس ترحم، گیجی و ترس، و آقای جانک نیز در حس عصبانیت غوطه‌ور بود. عواملی که آن‌ها را از هم جدا می‌ساخت، چه بود؟ آیا آقای جانک، هوش و قدرت بیش‌تری از او داشت؟ مسلماً برتری آقای جانک از لحاظ هوشی، احمقانه است. هر دوی آن‌ها، دارای هوشی برابر بودند. قدرت چه‌طور؟ قطعاً در آن لحظه، قدرت آقای جانک از او بیش‌تر بود؛ اما اگر لوسی می‌خواست، می‌توانست قدرتی بیش‌تر از او داشته باشد. اما اگر می‌خواست... اگر می‌توانست... .
اتاقی که از خنده پر شده بود، با صدای فریاد آقای جانک خاموش شد. با خشم راه می‌رفت و آن‌ها را توبیخ می‌کرد. زمانی که مکث کرد و نفسی گرفت، مرد دوباره خندید. آقای جانک،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #7
***
شکمش می‌سوخت. انگار آتشی به جانش افتاده بود. چشم‌هایش را آرام باز کرد و دوباره بست. پلک‌هایش سنگین بود و نایی برای باز کردنش نداشت. ناله‌ای کرد و به اجبار خودش، پلک‌هایش را گشود. کمی نیم‌خیز شد، اما شکمش ناگهان تیری کشید و مجبور شد دوباره بخوابد. چه کرده بودند با او، معلوم نبود. نفسی عمیق کشید و یک‌باره برخاست. لحظه‌ای از درد ایستاد. گویی افرادی کوچک، از درون، نزدیک معده‌اش، سوزن می‌زدند و او را وادار به دراز کشیدن می‌کردند. توجهی به دردش نکرد. دستش را به جایی که در شعله‌ی آتشی درونی می‌سوخت، گذاشت. از لمس باندی نرم، به حیرت در آمد. کمی در خودش جمع شد و زخمش را بررسی کرد. لکه‌ای قرمز بر باند سفید، خودنمایی می‌کرد. لکه‌ی قرمز رنگ، حاکی از زخمی بود که تا به آن لحظه، خبری از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #8
دیگر حتی فاول را هم نداشت که سوال‌پیچش کند. زمین گذاشتن پای برهنه‌اش، برایش منزجرکننده بود. نمی‌دانست کفش‌های مارک‌دار و گران قیمتش کجا است؛ و یا ساعت نقره‌ایش که به داشتنش می‌بالید. تقه‌ای به درب خورد و باز شد. لوسی فوری برگشت و به شخص نگاه کرد. مردی اتو کشیده و آهار خورده، با چشمانی پر شور و نشاط و هیجان که با ظاهر رسمیش متضاد بود. مرد با قدم‌های تند که نشان از سرزندگی و خوش‌حالیش بود، به سمت آقای جانک آمد و سر احترام پایین آورد؛ اما چیزی که لوسی را به خنده وا داشت، پاسخ آقای جانک بود. او بی‌توجه به احترامش، سیگارش را از دهان خارج کرد و دودش را بیرون فرستاد. لوسی نتوانست خنده‌ی عصبیش را کنترل کند و عصبی خندید. خنده‌اش مانند استارت زدن موتور بود. مرد، متوجهش شد و نگاهی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara_D

Sara_D

ناظر ارشد رمان
پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,296
پسندها
16,230
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #9
نمی‌دانست چه کند؛ آقای جانک به کمکش آمد و ابتدا به محافظ و بعد به لوسی اشاره کرد. محافظی از صف محافظان بیرون آمد و بازوی لوسی را گرفت؛ اما لوسی با شدت دستش را کشید و هم‌چنان طلب‌کارانه به فاول خیره شد. منتظر پاسخی از جانبش بود تا سرش آوار شد و داد و فغان راه بیندازد. محافظ محکم‌تر بازویش را گرفت، او را عقب کشید و او را روی مبل نشاند. بالای سرش ایستاد تا حرکتی از او سر نزند. به قول خودشان، از آن دختر وحشی همه‌کاری بر می‌آمد. لوسی نگاهی عصبی به محافظ کرد، و رو به فاول گفت:
- خب؟ نگفتی؟ به چه حقی این کار رو کردید؟ من الان چی‌کار کنم؟ چی‌کار؟ چرا دست از سرم بر نمی‌دارید؟ من ازتون شکایت... .
فاول دو دستش را به نشانه‌ی توقف کردن، جلویش تکان داد و میان حرف‌هایش پرید:
- هی، هی! تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا