ای شُمایان
که قلبم را در دست داشتید:
شکوه! عشق!
ای شکوه!
تو دروغی بیش نیستی،
و تو، ای عشق!
تو
هیچگاه
خوشبختی
نخواهی بود. #ژرار_دو_نروال
ترجمه: #مسعود_لطفی
یاد گرفتهام تنهاییام را
ماهرانه
پشت روزنامهای پنهان کنم
اما از مهتاب
که بویِ شانههای تو را میدهد
چیزی را نمیتوان پنهان کرد
آرميده ميان دو پلك توام
كه اين حضور پنهانى
لهجهى غريبى دارد.
تا دور مىشوى
از گلوى يك ستاره
سُر مىخورم
تا نامت را
دوباره جار زنم. #يارمحمد_اسدپور
خوشا سکوت؛ فنجان قهوه، میز، خوشا تنها نشستن چون مرغ دریایی که بر چوبکی بال میگشاید.
بگذار تا ابد اینجا با اشیای ساده بنشینیم؛ این فنجان قهوه، این کارد، این چنگال، اشیا در خودشان، من مرا میسازند.
.
نه! من خانهای ندارم، سقفی نمانده است، دیوار و سقف خانهی من همینهاست که مینویسم.
همین طرز نوشتن از راست به چپ است. در این انحنای نون است که مینشینم.
سپر من از همهی بلایا، سرکش کاف یا گاف است.
.
زمان همهچیز را از یاد آدم میبرد... چنان در مسائل روزمره درگیریم که حوادث گذشته مثل ستارگان کهنسالی که سوختهاند،
دیگر در مدار ذهن ما قرار نمیگیرند... اما با اینحال... برخی چیزها هست که هرگز به باد نسیان نمیرود،
خاطراتی که هرگز نمیتوان از آنها گریخت. اینها مثل محک زندگی تا ابد با ما میمانند.
.
دستهای ما
شاخهها کشیده در پناه هم
لانهی پرندهای است
دستهای ما
در مسیر بازوان بیقرار ما
جویبار زندهای است
دستهای ما پیمبران خامشند
آیههای مهرشان به کف
بر بلور جانشان
داغ و بوسه آشکار
دستهای ما، رهروان سرخوشند
دست ما به عشق ما گواست
دستهای ما کلید قلبهای ماست.
من چرندیات بسیاری در مورد اینکه آدمهای بد به صورتت نگاه نمیکنند شنیدهام.
این تصور قدیمی را باور نکن.
ریاکاری و دروغگویی مستقیماً به صورت تو زُل میزند.