متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه زیر باران

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 360
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
●| درود و خسته نباشید خدمت کاربران محترم انجمن یک رمان |●

خاطراتی هستند که وقت شناس نیستند، درست وقتی بارون می‌باره رقم می‌خورند!
این‌جا تاپیکی همگانی برای به اشتراک گذاشتن خاطراتی از شماست که ارتباطی با باران دارد.

دوستان توجه داشته باشید که در نوشته‌های شما مسائل مجرمانه باید رعایت شود. از استفاده الفاظ نامناسب و +18 خودداری کنید.
متن شما نباید سیاسی، تابوشکن، عقدتی و... باشد؛ در غیر این صورت بدون اطلاع حذف خواهد شد.
 
آخرین ویرایش

زهره.ر

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
138
پسندها
2,231
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
  • #2
نزدیک غروب بود و ایستگاه قطار خلوت‌تر از وقت‌های دیگر. در کنار هم روی صندلی‌های فلزی نشسته بودیم، عقربه های ساعت با بی رحمی می‌تاختند تا به ساعت شش برسند. دقیقه‌های پایانی کنار هم بودنمان با سرعت سپری میشد و سخت دلتنگ بودیم. زمین زیر پایم به آرامی لرزید و دلم بیشتر به لرزش افتاد. او می‌رفت و نمی‌دانستم بار دیگر که همدیگر را می‌بینیم و می‌توانم دستان گرمش را لمس کنم کی خواهد بود. قطار که روبروی درب بزرگ شیشه‌ای سالن متوقف شد لرزش زیر پایم هم پایان یافت اما دلم هنوز هم به خاطر بغضی که سعی در قورت دادنش داشتم ،می‌لرزید. اندک جمعیتی که مسافر قطار از راه رسیده بودند به سمت درب خروج سالن می‌رفتند اما، ما دوتا هنوز نشسته بودیم، انگار پاهایمان رمقی برای بلند شدن نداشتند ولی چاره‌ای نداشتیم. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زهره.ر

mel mel

هنرمند انجمن
سطح
39
 
ارسالی‌ها
3,253
پسندها
40,019
امتیازها
69,173
مدال‌ها
30
سن
17
  • #3
با شنیدن فلوت‌های بی‌نهایت دلنواز باران که در حیاط مدرسه شروع به نواختن کرده بود، با هیجان و شوقی وصف‌نشدنی از میان جمعیت اندکی که با خنده و ذوق به تماشای قطرات بلورین باران چشم سپرده و غافل از این فرصت ناب می‌خندیدند، گذر کردم.
باران، همیشه آرامش من بوده و هست. بی‌توجه به نگاه اطرافیان به‌سوی جایی دویدم که منبع خاطرات زیبای من است.
تبسم به چهره دارم، قطرات درشت باران مانند لوءلوء‌هایی نایاب از سر و رویم می‌بارید و همگی غافل از حس‌های دل‌انگیز این باران پاییزی در گوشه‌ای نشسته‌اند.
پلک‌های خیسم را به روی یکدیگر می‌گذارم و دستانم را از هم باز می‌کنم. می‌گذارم قطرات مقدس باران، مرا از تمامی بدی‌ها شست‌و‌شو دهد، می‌گذارم به درونم رسوخ کند و من خیال‌پرداز را به هر کجا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4

بعضی وقت‌ها فرقی نداره چقدر حسرت بخوری، اوّل و آخرش قصه همون چیزیه که ازش فراری بودی.
من از تنهایی فرار می‌کردم. خیلی دوییدم، خیلی خودمو خسته کردم؛ آخرش یک لحظه وایسادم نه این‌که از دل خوشم باشه، فقط می‌خواستم یک نفسی تازه کنم!
به خودم اومدم دیدم تنهام، دیدم تنهایی‌ای که طاقت یک لحظه‌ش هم برام سخته رو یک شب باید تحمل کنم. ساعت‌های اوّل دلخور بودم، از خودم، از زندگی، از آدم‌ها. از زمین و زمان بهونه می‌گرفتم و به قول معروف کم مونده بود به در باز دیری هم گیر بدم. وقتی که میگن از طلاست رو با نگاه کردن به حرکت عقربه‌های ساعت گذروندم، هرچند الآن که به نرخ طلا نگاه می‌کنم انگار یک چیزی رو دوشم سنگینی می‌کنه؛ حسرت ساعت‌هایی که می‌تونستم تنهایی رو به لذت بخش‌ترین لحظه‌ی دنیا تبدیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

niki.

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
143
امتیازها
483
مدال‌ها
1
  • #5
هنگامی که نم نم قطرات باران بر روی گونه ها و لب هایم می نشیند، در دل و جانم روح تازه ای دمیده می شود . با قدم های آهسته ، بهسمت خانه حرکت میکنم .حس عجیبی ، کل بدنم را فرا می‌گیرد . باران ، همیشه برایم آرامش بوده ، هست و خواهد بود . باران .. چه اسمزیبایی ! وقتی قطره هایش به پنجره ی اتاقم برخورد میکند .. وقتی موهایم را خیس میکند .. همیشه آرامش است ! خسته ، به آسمان نگاه میکنم .. مردم میگویند ، وقتی باران میبارد احساس تنهایی می‌کنند .. ولی من اینطور فکر نمیکنم . باران که میبارد .. حس میکنم تنها آدم روی زمین هستم که اینقدر احساس خوشبختی میکند ! احساس میکنم اطرافم ، پر از انسان هایی است که دوستشان دارم . هرروز ، پای پنجره مینشینم و منتظر میمانم تا باران ببارد ..
صدای قدم هایی سنگین ، مرا از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا