متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان قباد | گل رز/توسط شورای نقد

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"قباد" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] گل رز

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #2
قبل ( از ) وارد شدن به اون اتاق سمت چپ ( ، ) در ( بر ) روی تخته ( تخته‌ی ) چوبی به ( با ) طلایی نوشته بودن تصمیم نهایی.
وارد اتاق بزرگی شدیم. ده صندلی سمت چپ و ده صندلی سمت راست قرار گرفته بودن ( بود ) و یه میز بزرگ درازی وسط قرار گرفته بود که قاضی ( بر روی اون ) نشسته بود ( . ) تنها چیزی که فکرم به خاطرش مشغول شد اون چکشی بود که کناره دسته قاضی بود روی میز.
با اشاره ( اشاره‌ی ) بابا رفتم جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #3
اون ( آن ) روز از دادگاه اومدیم بیرون ( بیرون آمدیم.) پدرم وسط ما قرار گرفت (؛) با یه ( یک ) دستش دستم ( را )گرفت و با اون یکی دستش دسته ( دستِ ) زهرا ( را ) گرفت. زهرا از من قوی‌تر بود و تا بخوایم ( بخواهیم ) سواره ماشین بشیم با بابا حرف میزد ( و تا زمانی که سوار ماشین نشده بودیم با بابا حرف می‌زد و می‌خندیدند.) می‌خندیدن زهرا هفت سالش بود یک سال فرقمون بود ( تفاوت من با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Ghazal.Ghaeli

نو ورود
سطح
3
 
ارسالی‌ها
43
پسندها
206
امتیازها
1,003
مدال‌ها
3
  • #4
به زهرا نگاه کردم سرش ( را ) گذاشته بود رو ( روی ) پای بابا ( و ) به خواب عمیقی فرو رفته بود. ( نگاهم کشیده شد سمت زهرا که آسوده خواب را به پناهندگی چشمانش پذیرفته بود و بر روی پای بابا بی‌دغدغه چشم برهم نهاده بود.) به بابا نگاه کردم به کفش‌هاش ( کفش‌هایش ) خیره شده بود، کفش‌هایی که مامان برای تولدش خریده بود اون لحظه رفتم تو گذشته، همین کفش‌ها رو یه روزی بابا می‌خواست بفروشه چون لنگه پول بودیم با این کارش مامان عصبی شد و در آخرم نفروختشون.
یه سوالی تو سرم نقش بست که باید میپرسیدم ( می‌پرسیدم )،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا