- ارسالیها
- 641
- پسندها
- 13,033
- امتیازها
- 31,973
- مدالها
- 14
نگاه وحشتزدهی تیام، قفلِ صورت بهداد بود؛ اما پدر، در بُهت حرف تیدا، قفلِ چشمانِ او. (صدای تیدا برای ادای جملاتش لرزید و لحظهای بعد لرز را بر تن تیام انداخت. چشمانش هراسان بر روی صورت بخواد قفل شد؛ بهداد اما گویا عجیب در خلسهی سکوت فرو رفته بود که پلک بر هم نمینهاد و نگاه مبهوتش تنها بر سر و روی دخترکش، تیدایش میچرخید.)
تیدا، چشمانش را تنگ کرد؛ بلکه جوابی برای اینهمه آرامشِ مرد، پیدا کند.
مرتضوی، از آن حالت گنگ خارج شد؛ با تکانی محسوس، سعی در آشفتهحالی کرد؛ چشمانش را گرد کرد و با لکنت گفت:
(حال مبهوت و بهتزدهی کارکتر را با توجه به چند سطر قبل بیشتر در قالب جملات گیرا توصیف کنید.)
- چ...ی میگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.