متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان داعیه یک واله | مهسا اسلامی/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Farzaneh.Rezvani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 262
  • کاربران تگ شده هیچ

Farzaneh.Rezvani

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
701
پسندها
11,111
امتیازها
28,473
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
"نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را"
رمان "داعیه یک واله" پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Farzaneh.Rezvani

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #2
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #10


با برخورد قطره‌های باران بر روی صورتم چشمانم را باز کردم، نگاهی به دور و ور کردم و با یادآوری امشب چشم‌هایم تا حد ممکن گرد شدند،(.) از جایم بلند شدم اما وقتی که درد کل وجودم را گرفت فهمیدم سرما خورده‌ام.(پیشنهادی: از جا برخاستم و درد کل وجودم را در بر گرفت. گویی سرما به آغوشم خزیده بود) نگاهی به سنگ قبر بهارم کردم و باز زانو زدم کنارش؛ دستمالی پارچه‌ای از جیب شلوار جینم بیرون آوردم و آرام‌آرام بر روی سنگ کشیدم. خاک‌ها و گل‌های رویش را با دستمال پاک کردم که بد‌تر گل آلود شد. بیخیالش(بی‌خیالش) شدم و دستمال را دوباره داخل جیبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #3
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #11


پانزده دقیقه دیگر نگهبان از ویلای دکتر شهابی خارج می‌شد،(.) نگاهی به امیر که جوراب‌های در دستش را زیر و رو می‌کرد، انداختم و گفتم:
- امیر؟ آماده‌ای؟!
سرش را بالا آورد و نگاهم کرد،(.) از دیدن چشمانش پشیمان شدم؛(.) اشک تیله‌های قهوه‌ای رنگش را در بر گرفته بود. امشب دیگر چه شبی‌ست خدا؟ چرا چشمان هر سه‌مان خیس از اشک باشد؟ (این دو جمله واقعا خوب بودن. تشبیه ها و تکرار این موضوع خوب بود.)جوراب‌هایش را کناری گذاشت و زانوهایش را در آغوش گرفت؛ گفت:
- می‌دونین آقا؟ من بیشتر از اینکه نگران خودم باشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #4
منتقد: فاطمه عبدالهی
پست #12


با اضطرابی که دلیلش نزدیک شدن به ساعت بود آرام گفتم:
- مامانی؟ می‌بخشی پسرت رو؟ مامان. امروز یا میام پیشت یا میرم پیش بهار؛ اگه اومدم پیشت می‌ذاری همه چیز رو تعریف کنم بعدش قضاوتم کنی؟ اصلا بذار بیام حرف بزنم بعد هرکار خواستی با تک پسرت بکن خب؟ مامان بهار دلش ازم گرفته؛ توهم دلت ازم گرفته نه؟ مامان؟
نفس‌های لرزانش نشان می‌داد که او دارد گریه می‌کند. باز حرفی نزد جز سکوت... .
کی گفته است سکوت حرفی نیست؟ گاهی سکوت پر از حرف‌های ناگفته است، حرف‌هاییست که می‌خواستند به دنیا بیایند اما در گلو بغضی شدند و سقط شدند.
لبم را گاز گرفتم و با بغض گفتم:
- قطع کنم؟
گوشی را از گوشم فاصله دادم اما همان موقع صدایش را شنیدم:
- آرازم؟
من چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #5
نقد پست بیست و سوم رمان داعیه یک واله


چشمانم را که باز کردم، هوا تاریک شده‌بود؛ گویی چندین ساعت در خوابی. برخلاف صبح، آرام به سر می‌بردم و من چقدر راضی‌ام از این خواب! با کرختگی خودم را بالا کشاندم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم و نشستم.
*جمله‌ی «گویی چندین ساعت در خوابی» واضح نیست و مخاطب سخت معنیش رو متوجه میشه. به علاوه فعل راضی‌ام که در این بند به کار برده شده مربوط به زمان حال هست در حالی که بقیه‌ی افعال به کار برده شده در رمان افعال ماضی هستند!
یه چیز دیگه، سوالی که توی ذهن خواننده پیش میاد اینه که شخصیت وقتی بیدار شد اول از همه چی دید؟ نگاهش به دیوار افتاد؟ به پنجره؟ به لامپی که از سقف آویزونه یا چی؟ و اینکه میتونستید احساس شخصیت رو موقع بیدار شدن از خواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #6
نقد پست بیست و چهارم رمان داعیه یک واله

نگاهی به منِ پریشان انداخت(نگاهش رو توصیف کنید؛ مثلا نگاهش پرترحم بود؟ سرد بود؟ خسته بود؟ نگران بود؟) و با لحنی آرام گفت:
- فردا که نه. امروز دوست‌ها و پزشک‌ها و پرستار‌ها میان دیدنت.
با اضطراب سرم را بلند کردم و به او نگاهی انداختم(اینجا هم میتونید نگاه شخصیت رو توصیف کنید، مثلا بنویسید نگاهش پر از التماس بود). حالتم را که دید لبخندی زد و گفت:
- نگران نباش به اون‌ها گفتیم از تب زیاد تشنج کردی!(بهتره به جای علامت تعجب نقطه گذاشته بشه)
با این‌که قضیه را یک جوری پیچانده بودند اما هنوز اضطراب داشتم! دکتر شمس را چه کنم؟ می‌دانم که می‌داند دلیل این گناه بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #7
نقد پست بیست و پنجم رمان داعیه یک واله

دستی به بازویش کشید که من عمق نئشگی‌اش را درک کردم.
* نئشه و نئشگی کلمات نادرستی هستن که رواج پیدا کردن. صحیح این کلمات نشئه و نشئگی هست.
در ضمن فقط به خاطر اینکه دستی به بازوش کشید شخصیت عمق نشئه بودنشو درک کرد؟! می‌تونید حالت اون شخصیت رو توصیف کنید و طور دیگه‌ای نشون بدید نشئه‌ست. مثلا بنویسید چشماش خمار بود، رنگش پریده بود، نگاهش غیرطبیعی بود و... .


پرده پنجره سمت چپم را کمی کنار کشیدم و به جاده نگاهی انداختم(پرده چه شکلی بود؟ جنسش چی بود؟ جاده چه شکلی بود و اطرافش سرسبز و جنگلی بود یا پر از کوه و بیابون؟). حدود صد متر جلوتر چندین چاله کوچک بود. دستی به چانه‌ام کشیدم؛ بد نیست کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا