متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان چهار و بیست و هشت دقیقه | Niki•h/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 234
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «چهار و بیست و هشت دقیقه» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #2
به نام ایزد یکتا.

عنوان:‌ چهار و بیست و هشت دقیقه
ژانر:‌ عاشقانه،‌ درام
نویسنده:‌ (Nik )Nik•h
ناظر:‌ lovable
منتقد:‌ fateme26


پست #9

در همان حالت، روبه( رو به...) آهو گفت: [ نکته‌ای که نویسنده‌ی عزیز باید در آن دقت فرمایند،‌ آن است که توصیف حالات بخش مهمی است و رعایت آن،‌ برای بهتر پردازش گرفتن آن لحن و حالت،‌ تاثیر می‌گذارد.‌ بنابراین نویسنده عزیز توصیف حالات از جمله آن که با چه لحنی گفت،‌ آیا خشنانه،‌ مهربانانه،‌ عصبی و ... گفت،‌ توصیف شود.]
- تو مگه کار و زندگی نداری؟ من موندم این امیرحسین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #3
پست ۱۸

چشمان عسلیش (چون نثر ادبیِ بنویس؛ عسلی‌اش) را آرام باز کرد و اطراف را نگاه کرد.
خمیازه‌ای کشید و گوشش را خاراند؛ نگاهش به ساعت مشکی رنگ (
غیر مستقیم توصیف کن که ساعت گردِ یا مربع، آونگ‌دارِ یا دیواری.) روی دیوار طوسی افتاد و خشکش زد. ساعت ده صبح بود و او هنوز خواب بود. با عجله از روی تخت پایین پرید و نگاهش را به گوشی‌اش انداخت. نگاهی به تعداد تماس‌های بی پاسخ (بی‌پاسخ) نگار انداخت و پوفی کشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Niki•h

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #4
پست ۱۹

به طرف پیشخوان راه افتاد و نگاهی به نگار که مشغول صحبت و خنده، با یکی از مشتری‌ها‌ی زن بود، انداخت.
سرش را به طرف دارا کج کرد و گفت
(بهتره ذکر کنی با چه لحنی گفت.):
- سلام، صبح بخیر!
دارا، با شنیدن صدای او هول و دستپاچه، چشم از صفحه‌ی سیاه رو‌به‌رویش گرفت و به صورت سفید افرا چشم دوخت.
(این قسمت، پتانسیل توصیف ظواهر بیشتری داره. مثلا؛ چشم از صفحه‌ی سیاه روبه‌رویش گرفت و نگاهش را بر چشمان فلان شکل افرا آویز کرد.)
با شصت دستش، چشم مشکی‌اش (این‌طور که نوشتی، مثل این می‌مونه که در حال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Niki•h

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • #5
پست ۲۰

به دنبال سمیرا، از در شیشه‌ای رستوران بیرون زد و رو‌به سمیرا گفت:

- یعنی سراغ نداری؟
سمیرا، چشمان سبزش را در حدقه چرخواند و دستی بر موهای مشکی‌اش (علاوه بر رنگ، غیر مستقیم توصیف کن موهاش چه مدلیه.) کشید. در حالی که دستی برای تاکسی تکان می‌داد، گفت:
- نه! سراغ ندارم، اصلاً تو که خونه داری، برای چی داری دنبال خونه می‌گردی؟!
چپ‌چپ سمیرا را نگاه کرد و با گفتن مرسی، از او دور شد. کیفش را روی شانه‌اش جا‌به‌جا کرد و پیاده به سمت خانه راه افتاد.
پدرش، مردی پول‌پرست و خودخواه است که هیچ ارزشی برای دخترانش، قائل نیست؛ برای همین، مادرش به تازگی به ترکیه رفت و او تنها‌تر شد.
دنبال خانه‌ای برای آهو بود؛‌ می‌دانست که برادر سمیرا، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Violinist cat❁
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Niki•h
عقب
بالا