باید میبستم
چشمانم را
روی نجوایت
روی دستانت
روی چشمانت
باید میبستم
دستانت را
تا در آغوشم نگیری
نوازشم نکنی بازیم ندی باید میبستم راه ها را
تا نیایی
تا نمانی
تا نروی باید میشنیدم
حرف دیگران را
که میگفتند
نکن
نرو
نگو
از احساست نگو
اگر فهمید سرد میشود طرد میشوی اما من ،... کل دنیا و نباید هایش را برایت باید کردم و آخر تو فقط گفتی:
«باید برم »