تصور کن داری محو میشی و یکی با ماژیک مشکی میاد سراغت
دورتو پررنگ میکنه و مداد رنگی بهت میده
و تو با امیدی دوباره خودتو رنگ میکنی(میسازی)
بعد اون هم با مداد هات میری سراغ زندگیت و رنگینش میکنی:)
اما یادت نره اینا همه تصوره:D
تصورکن
رها از هر بندی پر میزنی به سوی ابرهایی که در کودکی اوج خیالاتت بود و منتهی میشد به خدا و آن سفیدی های نرم مانند در تفکرات کودکانه ات بهشتی بود که سخنان میگفتند از آن