درد یعنی تمام حرفهات خلاصه بشه تو بغض گلوت...
درد یعنی تو بخندی اما همه بفهمند در این چشم ها غمی عجیب نهفته...
درد یعنی همه بتونن قربون صدقه اش برن اما تو نمی تونی چون می ترسی دستت رو شه...
درد یعنی جلوی آیینه ببینی آثار غم رو تو چهره ات...
درد یعنی دست دیگران را بفشاری اما کسی نباشه برای گرفتن دستت چه رسد به فشردن...
آره درد یعنی احساس خفگی تو اوج اکسیژن فقط برای اینکه تو اون هوا اون نفس نمیکشه...