شبِ فِراق نخواهم دواجِ دیبا را / که شب دراز بُوَد خوابگاهِ تنها را
ز دست رفتنِ دیوانه عاقلان دانند / که احتمال نمانده ست ناشکیبا را
گرش بینی و دست از ترنج بشناسی / روا بُوَد که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی ، بُرقعی فرو آویز / وگرنه ، دل برود پیرِ پای برجا را
تو آن درختِ گُلی ، کِاعتدالِ قامت تو / ببُرد قیمت سروِ بلند بالا را
دگر به هر چه تو گویی ، مخالفت نکنم / که بی تو عیش میسر نمی شود ما را
دو چشم باز نهاده ، نشسته ام همه شب / چو فرقدین و ، نگه می کنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی ، چه خوش بُوَد تا روز / نظر به روی تو ، کوریّ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.