متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان مرزغن بویه | Donald/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 237
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «مرزغن بویه» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,322
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
نقد همراه رمان مرزغن بویه
پست: #4
منتقد: FAEZEH.MIRI
***
دویست سال بعد
«نویسنده عزیز بهتر است از اتفاقاتی که این دویست سال رخ داده در حد یک پاراگراف سخن بگویید تا هضم این پرش آنی برای مخاطب آسان شود»
مشت‌هایش یکی بعد از دیگری ضربه می‌زدند، حرکت دانه‌های ریز و درشت عرق را روی بدنش احساس می‌کرد؛ کیسه بوکس مشکی رنگ ساعت‌ها بود که در جلوی چشمانش جولان می‌داد، التهاب و داغی درونش را احاطه کرده بود. رینگ بوکس، خالی از مزاحم بود و تنها صدای ضربه‌هایی که به کیسه می‌کوبید گوشش را نوازش می‌داد، خوشحال بود که دیگر خبری از آن پیرمرد بدعنق و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Donald

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
195
پسندها
5,946
امتیازها
21,263
مدال‌ها
11
  • #3
نقد همراه رمان مرزغن بویه
پست: #4
منتقد: FAEZEH.MIRI
***
دویست سال بعد
«نویسنده عزیز بهتر است از اتفاقاتی که این دویست سال رخ داده در حد یک پاراگراف سخن بگویید تا هضم این پرش آنی برای مخاطب آسان شود»
مشت‌هایش یکی بعد از دیگری ضربه می‌زدند، حرکت دانه‌های ریز و درشت عرق را روی بدنش احساس می‌کرد؛ کیسه بوکس مشکی رنگ ساعت‌ها بود که در جلوی چشمانش جولان می‌داد، التهاب و داغی درونش را احاطه کرده بود. رینگ بوکس، خالی از مزاحم بود و تنها صدای ضربه‌هایی که به کیسه می‌کوبید گوشش را نوازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Donald
عقب
بالا