متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار نشاط اصفهانی

  • نویسنده موضوع Kim.Zahra
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 317
  • کاربران تگ شده هیچ

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #1
عمر بگذشت‌ و نماندست‌ جزايامي‌ چند

به‌ كه‌ باياد كسي‌ صبح‌ شود شامي‌ چند

به‌ حقيقت‌ نبود در همه‌ عالم‌ جز عشق‌

زهد و رندي‌ و غم‌ و شادي‌ ازو نامي‌ چند

زحمت‌ باديه‌ حاجت‌ نبود در ره‌ دوست‌

خواجه‌ برخيز برون‌ آي‌ ز خود گامي‌ چند

طبع‌ خاكي‌ بنه‌ و چاك‌ بر افلاك‌ انداز

مرغ‌ كز دام‌ برآيد چه‌ بود بامي‌ چند؟

شيخ‌ را باك‌ گر از طعنه‌ خاصان‌ نبود

من‌ چه‌ باكم‌ بود از سرزنش‌ عامي‌ چند

آتشي‌ بر سر اين‌ كوي‌ برافروخت‌ نشاط

در نگيرد ولي‌ از شعله‌ او خامي‌ چند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #2
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد


منظر دیده قدمگاه گدایان شده است
کاخ دل در خور اورنگ شهی یابد کرد


روشنان فلکی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید کرد


شب، چو خورشید جهانتاب نهان از نظر است
طیِ این مرحله با نور مهی باید کرد


خوش همی می روی ای قافله سالار به راه
گذری جانب گم کرده رهی باید کرد


نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت
به صف دلشدگان هم نگهی باید کرد


جانب دوست نگه از نگهی باید داشت
کشور خصم تبه از سپهی باید کرد


گر مجاور نتوان بود به میخانه، ‹‹ نشاط ››
سجده از دور به هر صبحگهی باید کرد
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #3
دل به دلبر جان به جانان می رسد
روز هجر آخر به پایان می رسد

لنگ لنگ این پا به منزل می رسد
گیج گیج این سر به سامان می رسد

ساز رفتن کن که از دربار شاه
امشب و فرداست فرمان می رسد

حجور را دوران به پایان میبرد
نوبت فریاد خواهان می رسد

حاجب از پوشیده دارد یک دو روز
داد مظلوم به سلطان می رسد

جرم از خار است اگر نه فیض ابر
بر گل و بر خار یکسان می رسد

در پذیرایی است فراق ار نه یکی است آنچه بر دانا و نادان می رسد
 
امضا : Kim.Zahra
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #4
دیده بستم که دل از یاد توام بستانی است

جز به رویت نگشایم در این بستان را

****
از کوی تو می آیم و از خود خبرم نیست

پرسم مگر از غم ره کاشانه ی خود را​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #5
آشنایی حلقه بر در می زند

کیست تا بیرون کند بیگانه را

****

با تو خاموشم ولی با یاد دوست

هر سر مویم زبانی دیگر است​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #6
در دیار ما خرد را راه نیست

عشق آنجا حاکم و فرمان رواست


****
عالمی در شادی و ما را غم است

این غم ما از برای عالم است​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #7
گفته بودم که دل به کس ندهم

ای دریغا که دل به فرمان نیست

****
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #8
طبیبا بدرمان دردم چه کوشی

مرا درد او بی دوا می پسندد

****

حدیث عشق من افسانه شد در شهر و می باید

ز شرم عاشقی پیش تودرد دل نهان دارم​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #9
از بس که گداختم ز غمت نا توان شدم

تا آنچنان که کام تو بود آنچنان شدم

****

ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند

آن مرغ که دردام تو رست است پر او​
 
امضا : Kim.Zahra
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] hadi

Kim.Zahra

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,465
پسندها
6,510
امتیازها
27,173
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #10
اگر تو تیغ کشی ما سپر بیندازیم

که عشق تیغ بر آورد و صبر شد سپری

****

آمد و جان در رهش افشانده بودم دید و گفت

آخر این بود آنچه از بهر نسارم داشتی​
 
امضا : Kim.Zahra

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا