میرم تو حیاط میشینم یه گوشه به جونورا نگاه میکنم یا نازشون میکنم و اهنگ گوش میدم
ولی واقعا یه روز نشسته بودم تو حیاط اهنگ گوش میدادم گریه میکردم بعد یه گربه تو حیاطمون بچه به دنیا اورده بود بچه همینطور نگام میکرد بعدم اومد یخته جلو بعد دیگه از اون به بعد همیشه براش غذا میبردمو نازش میکردم. خدابیامرز مرد