هیچی بابا صدام وصل بود داشت ازم میپرسید، بعد یهو مامانم و خواهرم از اتاق اومدن بیرون مامانم گفت:
- بیا ببین این کاراشو از تو یاد گرفته.
بعدم به خواهرم گفت:
- ادم رو حرف مادرش حرف میزنه.
هیچی دیگه دوتا مامانم میگفت شیشتا خواهرم جواب میداد منم این وسط تند تند برای اینکه دبیر صدای اونا رو نشنوه خانم سهیلی خانم سعیلی میکردم و هیچ شکنجهای برام بدتر از دیدن لبخند وسیع معلم از توی وبکم نبود.