متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

خاطرات خنده دار.غمگین.شاد....خودتون

  • نویسنده موضوع ꜱᴀʜᴇʟ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 911
  • کاربران تگ شده هیچ

KãrMãW

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
1,313
پسندها
26,629
امتیازها
58,173
مدال‌ها
10
  • #11
یه روز از یه معلم بدمون میومد توی صندلی پونز گذاشتیم بعد معلوم شد معلم حالش خوب نبوده نیومده مدرسه به جاش معاونمون اومد وقتی که نشست رو صندلی یه وضعی بود ولی چیز بهمون گفت و رفت دفتر(بد بخت آخه حدود یه۲۶-۲۷ تایی پونز بود)
 
امضا : KãrMãW

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #12
با معلممون رفته بودیم اردوی کلاسی پارک مادر.آخرای اردومون بود که همدیگه رو خیس کردیم.همه خیس بودیم در حدی که ازمون آب میچکید.فقط معلممون خشک بود:/
منم که دیدم خانم رمضانی نژاد(معلم محترم ادبیاتمون:/)خیس نشده دراومدم گفتم:
قبول نیست همه خیسیم فقط خانم رمضانی خشکه.
بچها یه عده گفتن آره و فلان یه عدم گفتن نه زشته.
منم بطری رو آب کردم رفتم جلو خانم گفتم:خانم اجازه هست آب بریزم.
معلممون گفت آره.
منم کل بطری رو خالی کردم رو سر معلم.
خالی کردن بطری من همانا و آبشاری بر سر معلممون خالی شدن همانا
یعنی هر بیست و سه نفر کلاسمون بلا استثنا رو معلم آب ریختن
 
امضا : mehrabi83

Arezo

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
16
پسندها
71
امتیازها
123
  • #13
بدترین خاطره فعلنه اینه دستم اشتباه خوردزدم خروج به حساب کاربریم دسترسی ندارم
 

melish

مدیر بازنشسته
سطح
9
 
ارسالی‌ها
152
پسندها
1,112
امتیازها
6,613
مدال‌ها
9
سن
21
  • #14
من خیلی رقاص بودم. سال هفتم یبار بخاطر این موضوع مامان بابامو کشوندن مدرسه. ولی خب خیط شدن :610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
 
امضا : melish
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mina_t18

Mina_t18

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
70
امتیازها
90
  • #15
توی کالج زبان روز اولم بود و خب شناختی هم نداشتم. از طرفیم مختلط بودن کلاس و رنج سنی نزدیک به همدیگه باعث شده بود توی خودم جمع بشم. کناریم یک پسر خیلی اوکی از همه نظر بود و جلوییم که روش به من بود اونم پسر خیلی خوشگلی بود. تیچر اومد و کوئسشن هایی مثل احوال پرسی کرد. به منکه رسید به انگلیسی اسم و سنم پرسید. از بس هول شدم بجای سلام گفتم hi i good by i am very good by =))))))))
 
امضا : Mina_t18
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] Nafs_a

Mina_t18

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
70
امتیازها
90
  • #16
یکبار دیگم سرکلاس تشریح زیست کنکور بودم و داشتم غذا سفارش میدادم ک رسیدم خونه سریع تحویلش بگیرم
استادم داشت اناتومی بدن رو باز میکردیک تیکه گفت اگه این چیز در مردان منظم باشه پس توانایی باروری دارن یهویی صدام زد گفت میناخانم حواستون کجاست منم برای اینکه خراب نشم یهو گفتم عه استاد همینجام
و بعدش برای حفظ موضعم در حالیکه اخرین حرفش یادم بود گفتم استاد یعنی الان شما هم میتونین مثل من حامله بشین؟
استادمم مرد بود... =)))))))))
 
امضا : Mina_t18
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Nafs_a

Nafs_a

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
418
امتیازها
2,603
مدال‌ها
3
  • #17
خوب خوب خوب حالا نوبت خود منه.
همه گوش بدین.
دقیقا یه سال پیش وقتی 15 سالم بود، عاشق پسر عموم شده بودم.
با هزار تا دنگ و فنگ گل گرفتم و از این چیزا.
با اینکه دختر بودم:)
بهش زنگ زدم گفتم یه اتفاقی افتاده میشه بیای به این آدرس.
اونم نمیدونم واسه نگرانی بود یا چیز دیگه ای.
اومد سر قرار.
اونجا از احساساتم بهش گفتم.
میدونید چی گفت؟
بهم گفت تو هنوز بچه‌ای مخت تاب برداشته.
من چرا باید با بچه‌ای مثل تو ازدواج کنم.
نکنه انتظار داری بیام بچه‌داری کنم=\
اونجا دلم شکست.
عشق سن و سال نمی‌شناسه.
عشق پولداری و فقیری نمی‌شناسه.
اما...
اینم یکی از خاطره‌های چه خوب و چه بد من
 
امضا : Nafs_a

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا