آن قدر در من ریشه دوانده ای
و در پایت آب دیده ریخته ام
که باغ های جهان
از دامن تو سبز می شوند
آن قدر دنبالت راه رفته ام
که جاده ها هم
عادت کرده اند
به سوی تو بیایند
آن قدر از تو فرار کرده ام
که پلیس ها
در محلِ تمام جنایت های خیابانی
نقش قدم های مرا یافته اند
من و تو با هم
یک جنگل وحشی هستیم
با پلنگ هایی
افتاده به جان هم