متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان شاهزاده‌ی زمان؛ وارث نهایی | Prince's / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع YEKTA ONSORI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 283
  • کاربران تگ شده هیچ

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «شاهزاده‌ی زمان، وارث نهایی» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #2
#4


هر‌ داستانی، یک آغاز دارد و هزاران راه برای پایان!
(ترجیحاً بین خطوط فاصله نگذارید.)

560سال قبل از میلاد.

آفتاب سوزان، سرتاسر کرمانیا (کرمانیای خاکی/ کرمانیای بزرگ/ و...‌‌.) را با گرمای خود در آغوش گرفته بود.
کوچه‌پس‌کوچه‌های کرمانیا، مملو از آدم‌های گوناگونی بود، که هرکدام به دنبال سرنوشت خود می‌رفتند.
شهر با وجود آن شلوغی و هیاهو اما، آرام بود. بازار مملو از آدم‌هایی بود، که یا به دنبال روزی بودند یا به دنبال خرید مایحتاج خود. در لابه‌لای این آدم ها، (آدم‌ها) (برای زیبایی جمله پیشنهاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #3
#5

کلاه (کلاهِ بزرگ‌/ کلاه مشکی/ کلاه کهنه) را از سر در می‌آورد.
و با لحنی رعب‌آور رو به دخترک می‌گوید:
- تمام سرزمین ها (سرزمین‌ها) خواستار نابودی تو می‌شوند چرا که تو، خواستار نابودی آنانی. این سرنوشت شوم، حق تو‌ است.
در این میان، کسانی که به دنبال آن دخترک بودند نزدیک می‌شوند، اما به‌یکباره (با دیدنِ “فلان چیز“ زن) رعب و وحشت وجودشان را فرا می‌گیرد و از همان راهی که آمده‌اند می‌گریزند. آن دخترک، با دیدن آن صحنه، شکم را در بغل گرفته و به یکباره قاه قاه (قاه‌قاه) سر می‌دهد. زن، در میان خنده‌های دخترک، سخنی به‌میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #4
#6

زن با نگاه عجیب و مبهم‌اش به دخترک (دخترکِ ترسان) خیره می‌شود.
دخترک نمی‌داند، که آن زن در پشت این‌ نگاه‌ها، چه نقشه‌ی پلیدی در سردارد.
جوابش را (با حالتی “...“ می‌دهد.) می‌دهد.
- ساده است.
و با کمی مکث دستش را به سوی جیب‌های دخترک می‌برد. دخترک اما، از ترس، جرأت تکان خوردن ندارد. زن، آن سنگ‌ها را از جیب دخترک بیرون می‌آورد. دستی به آنها می‌کشد و با گفتن کلماتی مبهم، قدرتی را در درون آن سنگ های (سنگ‌های) ساده زنده می‌کند.
سپس‌ دست دخترک را می‌گیرد و با ناخون‌های (ناخن‌های) بلند و تیزش شکافی بر روی دست‌ باریک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #5
#7

سرنوشت از سر، نوشته می‌شود.

زمان حال: از زبان آریانا. (سعی کنید زاویه‌ی دید را عوض نکنید و یک زاویه که بر تمام شخصیت‌ها تسلط دارد و احساسات و عواطف آن‌ها را دربرمی‌گیرد اکتفا کنید.)

حال و هوای عمارت تلخ شده‌ بود. حتّی تلخ‌تر از یک‌قهوه.
نسیم از پنجره های (پنجره‌های) قدی عمارت، راهی برای ورود پیدا کرده‌ بود و پرده‌های طلایی رنگ عمارت را به رقص درآورده بود. اما با این وجود، باز هم احساس خفگی می‌کردم.
در همین حین، نامه رسان (نامه‌رسان) قصر، پوست دباغی شده ای (شده‌ای) را در دست می‌گیرد و با صدای‌رسا [COLOR=rgb(147...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #6
#7

سرنوشت از سر، نوشته می‌شود.

زمان حال: از زبان آریانا. (سعی کنید زاویه‌ی دید را عوض نکنید و یک زاویه که بر تمام شخصیت‌ها تسلط دارد و احساسات و عواطف آن‌ها را دربرمی‌گیرد اکتفا کنید.)

حال و هوای عمارت تلخ شده‌ بود. حتّی تلخ‌تر از یک‌قهوه.
نسیم از پنجره های (پنجره‌های) قدی عمارت، راهی برای ورود پیدا کرده‌ بود و پرده‌های طلایی رنگ عمارت را به رقص درآورده بود. اما با این وجود، باز هم احساس خفگی می‌کردم.
در همین حین، نامه رسان (نامه‌رسان) قصر، پوست دباغی شده ای (شده‌ای)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] sogol~R

KiyaraSh

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,969
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
  • #7
نقد همراه رمان شاهزاده‌های زمان، وارث نهایی

#10
آرام، دختر نخست وزیر، تنها دوستم بود.
با بغضی که در صدایم بود گفتم:
- آرام(علائم نگارشی را فراموش نکنید در اینجا نقطه بگذارید)
نمی‌دانم این بغض چطور با دیدن اسم آرام روی صفحه‌ی گوشی، ظاهر(فاصله بذارید) شد.
با شنیدن صدایش بغضم به‌یکباره ترکید.
- آروم باش دختر! چیزی نشده که! بمیرم برات، گریه نکن دختر. آسمون که به زمین نرسیده! تازه من وقتی این خبرو شنیدم خیلی خوشحال شدم. هیچ می‌دونی اگه پادشاه دخالت نمی‌کرد الان شما کجا بودین؟ زبونم لال، الان اون دنیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

HAKIMEH.MZ

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
27,921
امتیازها
58,173
مدال‌ها
27
سن
24
  • #8
نقد همراه رمان شاهزاده‌های زمان، وارث نهایی

#10

آرام، دختر نخست وزیر، تنها دوستم بود.
با بغضی که در صدایم بود گفتم:
- آرام(علائم نگارشی را فراموش نکنید در اینجا نقطه بگذارید)
نمی‌دانم این بغض چطور با دیدن اسم آرام روی صفحه‌ی گوشی، ظاهر(فاصله بذارید) شد.
با شنیدن صدایش بغضم به‌یکباره ترکید.
- آروم باش دختر! چیزی نشده که! بمیرم برات، گریه نکن دختر. آسمون که به زمین نرسیده! تازه من وقتی این خبرو شنیدم خیلی خوشحال شدم. هیچ می‌دونی اگه پادشاه دخالت نمی‌کرد الان شما کجا بودین؟ زبونم لال، الان اون دنیا بودین!
با لحن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : HAKIMEH.MZ
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] KiyaraSh
عقب
بالا