فقط ... فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دستهای آب چقدر مهربان !
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من میدانم تو چقدر زیبایی !...
آتش و آدم ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد از سفر آتش!
اگر مرا دوست نداشته باشى دراز مىکشم
و مىمیرم
مرگ
نه سفرى بىبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن..
مرگ
دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوستم بدارى...
هم پنجره خانه تو باز بود هم پنجره خانه من
اما چه فایده
همدیگر را نتوانستیم ببینیم
رو به روی هم
تنها ماندیم
مثل دو درخت در زردی و باد
ما از درون
پنجره هایمان را به روی هم بسته بودیم !
بارانی که روی این شهر می بارد یک شب
روی استانبول نیز خواهد بارید
همین طور که روی لندن
و یا باکو
هر کجا باشی
یک شب
به یاد نخستین دیدار
دل تو نیز خواهد شکست
مثل دل من زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد
دیگر با صدای بلند نمی خندم با صدای بلند حرف نمی زنم
دیگر گوش نمی دهم
به صدای باد
دریا،
پرنده،
پاواروتی
پاورچین پاورچین می آیم
و می روم
بی سر و صدا زندگی میکنم
تو در من به خواب رفته ای
میخندم به باد که اغلب بیموقع میوزد
میخندم به ابر
که اغلب بر دریا میبارد .
به صاعقه نیز میخندم
که فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !
و میخندم به ...
تا شاد زندگی کنم !
من میخندم ،
اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ...