متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان خون سرد | Ailar_D / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 209
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «خون سرد» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ailar_D

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #2
#4

صدای بسته شدن در، به مقایسه‌ی بیهوده‌ام پایان می‌دهد. حق دارد البته؛ آنقدر از من سَرتر است که مقایسه بی‌فایده‌ست.
(اینجا نشون دادی باربد اعتماد به نفس نداره، مراقب باش اختلالی توش پیش نیاد.)
صندلی (صندلی چوبی/ فلزی/ سفید/...) را عقب می‌دهم و بلند می‌شوم. ظرف غذایم را همان‌طور دست نخورده داخل یخچال می‌گذارم. دست خودم نیست؛ تنهایی آب هم از گلویم پایین نمی‌رود. (داری شخصیت کاراکترت رو شکل میدی.)
موزیک ملایمی، سکوت سنگین خانه را می‌شکند. گوشی‌ام را آرام از روی کانتر بر می‌دارم؛ هنوز یک هفته نشده که بهادر آن را به عنوان تشویقی برایم خریده. با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #3
#5

- نُنُری آخه. نیم ساعت دیگه دم درم. گرم بپوش شب اونجا سرد می‌شه.
- رضا... . (لحن باربد رو بنویس. مثلا بگو داشت اخطار می‌داد یا پشیمون و ناراحت بود.)
بوق‌های پی‌درپی شنونده‌ی باقی حرفم می‌شوند. (جمله‌بندیت رو تصحیح کن.)
گوشی را (روی کانتر/ میز/ جیب/...) رها می‌کنم.
ارتباط با رضا برایم قدغن بود؛ چطور بهادر به صدایش شک نکرده؟ عجیب بود کسی که مو را از ماست بیرون می‌کشد متوجه صدای آشنای رضا نشده باشد. (پس به خواننده این اطلاعات رو دادی که بهادر دقت بالا و مغز مخشوشی داره. بعدا اختلالی پیش نیاد.) شاید آنقدر سرش شلوغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ailar_D

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #4
#6

به دیوار سردی که زیر کاغذ دیواری ("فلان رنگ") پنهان شده بود، تکیه می‌دهم. زانوهایم سست‌تر از آن است که بایستم. پشت به دیوار روی پارکت سر می‌خورم و پاهای لرزانم را بغل می‌کنم و سرم را میان دستانم، حبس می‌کنم.‌ شقیقه‌هایم مثل پتکی سنگین می‌زنند؛ گویی قصد شکستن سرم را دارند. (توصیفاتت خوبه، قشنگ توصیف می‌کنی ولی اگه بیشتر بشه کامل‌تر میشه. مثلا ظاهر باربد، می‌تونی وقتی مثلا کلافه‌ست بنویسی "دستم را لای موهای خرمایی پریشانم فرو بردم." اینجوری رنگ و حالت موهاش رو غیرمستقیم توصیف کردی. توصیفات اماکن و ظواهرت رو اینجوری ادامه بده و بیشتر کن.)
از هوای خفه‌ی اتاق، دمی عمیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ailar_D

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #5
#7

دستم را روی شانه‌اش می‌گذارم و از ته دل به گلایه‌هایش می‌خندم. با دو گوی زمردی‌اش، چشم غره‌ای می‌رود. به زور جلوی خودم را می‌گیرم؛ دستم را روی دهنم می‌گذارم لب‌هایم را می‌گزم تا نخندم. هرچند مدت‌ها بود از ته دل نخندیده‌بودم؛ اما رضا تنها کلیدی بود که می‌توانست قفل این سلولی که درش به حبس ابد محکوم بودم را باز کند، از شانس من‌هم آدم زود رنجیست؛ باید با او مدارا کنم.
- حاضرم که نیستی. یه ساعت پیش قرار بود آماده دم در وایسی تا بیام! (لحن کاراکترها رو قبل از دیالوگ بنویس، ا الان عصبیه یا خونسرد؟)
انگار عقربه‌های ساعت جدیداً سریع تر یکدیگر را دنبال می‌کنند! برای مرگ آدم‌ها اینقدر عجله دارند؟!
- متوجه گذر زمان نشدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sogol~R
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Ailar_D

Ailar_D

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
491
پسندها
12,254
امتیازها
31,474
مدال‌ها
19
  • #6
#7

دستم را روی شانه‌اش می‌گذارم و از ته دل به گلایه‌هایش می‌خندم. با دو گوی زمردی‌اش، چشم غره‌ای می‌رود. به زور جلوی خودم را می‌گیرم؛ دستم را روی دهنم می‌گذارم لب‌هایم را می‌گزم تا نخندم. هرچند مدت‌ها بود از ته دل نخندیده‌بودم؛ اما رضا تنها کلیدی بود که می‌توانست قفل این سلولی که درش به حبس ابد محکوم بودم را باز کند، از شانس من‌هم آدم زود رنجیست؛ باید با او مدارا کنم.
- حاضرم که نیستی. یه ساعت پیش قرار بود آماده دم در وایسی تا بیام! (لحن کاراکترها رو قبل از دیالوگ بنویس، ا الان عصبیه یا خونسرد؟)
انگار عقربه‌های ساعت جدیداً سریع تر یکدیگر را دنبال می‌کنند! برای مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ailar_D
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] sogol~R

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #7
ممنون بابت نقد زیباتون :458213-de54ccff0b326da1694d1169fe602c5c:
حتما موارد گفته شده رو اصلاح می‌کنم.
راجع به ژانر که گفتید...در حقیقت یکی از ژانرهای داستان با توجه به اتفاقات آینده جناییه؛ اما یکم مردد بودم که آیا اون اتفاقات در اون بازه‌ی زمانی رو میشه به عنوان ژانر در نظر گرفت یا نه. که با چند نفر مشورت کردم و قرار شد که اضافه کنم.
خیلی هم عالی :648348-077bf32a76e05b4b16464bc8b66623fd::466:
 
امضا : sogol~R
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Ailar_D
عقب
بالا