متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان استخوان‌های دل‌ خون | E.raven / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 304
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «استخوان‌های دل‌ خون» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
  • #2
پست 23
فیلیکس برای تایید حرفش یکی از ابروان پرپشتش را بالا انداخت و درحالی که دستی به پوست برنزه‌اش می‌کشید، با لحنی طعنه دار، گفت:
- برام عجیبه که چرا برای یه دبیرستان از سیر رنگ‌های سیاه استفاده کردین! حتی دیوارا هم خاکستری روشن رنگ شدن.
مدیر ونزلی ابروان نازکش را درهم گره کرد و پشت میز فلزیش نشست. آخرین چیزی که می‌خواست دخالت یک پلیس احمق در کارهایش بود؛ اما از آن مهم‌تر حال اعتبار مدرسه‌ای بود که سال‌ها به سختی بنایش کرده بود و حال یک بچه نادان درست جلوی چشمان معلمانش گم شده بود!
بنابراین دستانش سفیدش را درهم گره کرد تا شاید پایین بیاید میزان خشمش و چقدر زیبا بازی می‌کرد بازیگری که فکر می‌کرد فیلیکس کارآگاه تنها یک تماشاچی ساده است. صورت بیضوی مدیر به خنده باز شد و صدایش رسا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سالخورده و گربه اش

کاربر فعال
سطح
27
 
ارسالی‌ها
947
پسندها
19,437
امتیازها
42,073
مدال‌ها
36
سن
19
  • #3
اثر: رمان استخوان‌های دل‌خون
نویسنده:
E.raven E.raven
ناظر: Fatima_rah85 Mehrab~khaste°seda

-----
پست ۶↓

سلین، از بی‌منطقی او پلک‌هایش را برهم گذاشت، فلیکس خوب می‌دانست که عادتش است، روزی از روزها عاشق همین حرص دادنش بود، و حال تنها منزجر کننده بود. ابروان هشتیش [ضمیر ادبی باید به کار رود پس: هشتی‌اش] درهم رفت، در این سال‌ها آنقدر اخم کرده بود که پیشانیش خط افتاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سالخورده و گربه اش

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #4
نقد پست پانزدهم رمان استخوان‌های دل خون توسط منتقد WHITE SKY

ادموند مکنزی، چند ثانیه نگاه در نگاه پسرش(می‌تونستید حالت نگاهش رو توصیف کنید یا بنویسید که توی نگاه پسرش چی بود و چشماش چه حالتی داشت. در حالت کلی بهتر بود یه توصیف هم در مورد پسرش بکنید) انداخت،(در اینجا بهتر بود از ؛ استفاده می‌کردید) نمی‌دانست پسرش چه فکر می‌کند.‌ کمی بعد به طرف عروس جوانش بازگشت و حرف پسرش را با لبخندی تایید کرد:
- از اون به بعد هم با مادرش مرتب دعوا می‌کردم، بچگی سختی داشته. حالا بیا از اینجا بریم، آدرین باید استراحت کنه.
لی‌لی نگران بار دیگر نگاهی به او انداخت. سرش پایین بود و چشمانش تنها سیاهی ملافه را می‌دیدند. ادموند لبانش را در دهان برد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] E.raven

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #5
نقد پست شانزدهم رمان استخوان‌های دل خون توسط منتقد WHITE SKY

چند لحظه تنها صدای فین‌فین لیلی در اتاق سی متری پیچید؛ اما بعد آدرین لبان خشمش را از هم گشود و با صدایی شکسته(خواننده نمی‌تونه «صدایی شکسته» رو مجسم کنه و این توصیف براش ناآشناست. منظورتون از صدای شکسته اینه که صداش خسته و گرفته و خش‌دار بود یا عصبی بود یا بی‌حوصله بود؟ سعی کنید این جمله رو ویرایش کنید و عبارت مناسب‌تری بنویسید تا خواننده راحت‌تر متوجه بشه) گفت:
- نه! نیازی ندارم. امروز یه اتفاقی افتاد، بخاطر همون اینطوری شدم.
لیلی مو طلایی لب باز کرد تا بپرسد چه شده است؛ اما دست ادموند که بر روی دست لطیفش قرار گرفت، فهمید که نباید چیزی بپرسد. ادموند لبان گوشتیش را بار دیگر در دهان فرو برد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] E.raven

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #6
نقد پست هفدهم رمان استخوان‌های دل خون توسط منتقد WHITE SKY

صبح روز بعد، رونالد که وارد اتاقک چوبکاری شده‌اش شد، پست سرش به راه افتاد و زمانی که با چشمان آبیش از پشت پنجره(پنجره چه شکلی بود؟ غبارگرفته بود و لکه داشت یا تمیز و براق بود؟ یکم در موردش توضیح بدید) دید که رییسش بر روی صندلی چرمی سیاه نشست، تقه‌ای به درب زد و هواسِ(هواس اشتباهه، حواس درسته) پرت رییسش به درب ورودی جلب شد و اجازه ورودش را صادر کرد.
رونالد برعکس فیلیکس علاقه زیادی به اشیاء گران قیمت و با کلاس بودن داشت و این برای فیلیکسی که هیچگاه برای این چیزها ارزشی قائل نمی‌شد، اصلاً رضایت بخش نبود.
با باز شدن در، توده‌ای از هوای گرم به صورتش هجوم آورد. وجود کولر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] E.raven

زیر شکوفهها

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,017
پسندها
7,960
امتیازها
27,673
مدال‌ها
19
  • #7
نقد پست هجدهم رمان استخوان‌های دل خون توسط منتقد WHITE SKY

دیوار چوبین اتاق رونالد به چشمان آبیش چشمک می‌زدند و از جایی که نشسته بود، می‌توانست همکارانش را در پشت شیشه‌های دیوار روبه رویش ببیند.
دیوارهای اتاق رییسش را با چوب‌هایی به رنگ روشن دکور کرده بودند و دیوارهای سبز لحنی هم به تصویر جنگل دامن میزد. بلاخره رونالد طلسم سکوت دیوارهای چوبین را شکست و پرسید:
- رابطه‌ش با اعضای خانواده چطور بوده؟فیلیکس دستی به موهای ژولیده‌اش کشید و پاسخ داد(اینجا هم همون اشتباه رو تکرار کردید. مونولوگ رو از جلوی دیالوگ نوشتید و نرفتید سطر بعد):
- دو تا خواهر داره. اولی همسن و دومی چهار ساله‌ست. همسر پدرش، چند ماه بعد از اینکه اون اومده از خونه میره و دادگاه حضانت دو تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] E.raven

E.raven

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
585
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • #8
سلام، خسته نباشید. خیلی ممنون از منتقدین عزیز، خیلی بهم کمک کرد؛ و حتما بعد از ویرایش خبر میدم. بازم خیلی ممنونم. کمک خیلی بزرگی بود. :heart:
 
عقب
بالا