متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها دلِ ویرانه

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
تقدیم به ( ɓℓąƈҡ ) ( black ) عزیزدلم، دوست پایه‌ی من^^
***
انگار، دیوانه شده‌ام…!
ناگهان، قهقهه می‌زنم در قعر گریستن!
قربان‌صدقه می‌روم، به وقت کشمکش و آری به گمانم دیوانه شدم!
جنون، به تاراج برده‌ است مرا…!
آنقدر نَگریستم، درد و دل نکرده‌ام و درون‌گرا بودم، که متلاشی شده‌ام!

 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2

نمانده نایی برایم…!
نیست، احوالی نابسامان‌تر از حوالِ منِ به جنون کشیده شده…!
قهقهه می‌زنم، در جایی که نباید…!
می‌گریم، درجایی که نباید…!
سهل نیست درک من!
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3

قهقهه، نشان نغزی نیست…از بارها و بارها باریدن شاق‌تر است!
لبخند هم همیشه به نیکی نیست، گاه لبخندی لعبت، زیر سلطه‌ی حزن و اندوه است!
اما همگان دیوانه نیستند، که بفهمند احوالات دیوانه‌ها را…!
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
تمام دنیایم را، حزن و داء وافری احاطه کرده است!
هرکه می‌شود جویای حالم، اطمینان حاصل می‌کنم او را که حالِ خوبی دارم، اما نمی‌داند هیچ احدالناسی که من از درون داغان گشته‌ام نه از ظاهر…!

 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
گه حتی خود، معطوف نمی‌شوم که چشمه‌ی آبِ شور چشمانم می‌جوشد و سقوط می‌کند از گونه‌های لطیفم…!
نمی‌گذارم کسی ببیند اشکانم را!
کسی که تر شدن دیدگانم را دید، مرا شکست…!
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیگر هرگز نمی‌خواهم احدالناسی ببیند اشک چشمانم را…!
هرچه هست را در خود می‌ریزم هیچ‌گه با هیچ‌کس دم نمی‌زنم از شکسته بودنم…!
شب‌ها تا سپیده‌دم می‌گریم تا در دیدرس کسی نباشم… .

 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
آنقدر اشک از چشمانم می‌رود، که سرم بی‌هوا می‌شود…!
آنقدر اشک از چشمانم می‌رود که از فرط دردِ سر، باز کردن چشمانم دشوار می‌شود برایم…!
اویی که مرا اینگونه داغان کرد، گمان نکرد دیوانه خواهم شد؟!
اگر بدین گمان بود؛ مرا اینطور شکسته نمی‌کرد، می‌کرد؟
نمی‌دانم…!
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
گاه لبخند می‌زنم، و اشکانِ مرواریدی‌ام سرازیر می‌شود از چشمان شب‌رنگم…!
گویی من هم، چون چشمانم سیاه گشته‌ام…!
گویی زندگی‌ام با نور و امید، وداع گفته است…!

 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
گاه به خود می‌گویم:
- بی‌خیال دنیا…بخند، قهقهه بزن!
اما نمی‌توانم…هرچه می‌کنم، باز هم سلاحی وجود دارد به نام خاطرات…!
آنها هستند که منِ شکسته را، شکسته‌تر می‌کنند…خورد می‌کنند!
شبانگاه تا دیده فرو می‌بندم، شکستگی‌ام به یادم می‌آید…!
آنگاه است که دیگر نمی‌توانم خفتن را به چشم خود ببینم…!
 

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,412
پسندها
27,179
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
تیله‌ای بزرگ و سنگین، گلویِ بی‌نوایم را به اسارت می‌برد و من می‌مانم همان تیله‌ای که بغض نام دارد…!
بغض‌هایم نمی‌شکند، نمی‌شکند، اما این است آرامش قبل از طوفان…!
ناگه در شامگاهی مه‌اندود، همان تیله‌ای که آنقدر در گلویم مانده است که دیگر حتی نفس کشیدن هم دشوار است برایم، منفجر می‌شود و باریدنم بس نمی‌شود، که نمی‌شود…!

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا