- ارسالیها
- 1,308
- پسندها
- 28,730
- امتیازها
- 53,071
- مدالها
- 23
- مدیر
- #11
#پارت_بیست_هفت
ماشگانا لبخندِ کشیدهای زد و دندانهای مصنوعیاش پدیدار گشت.
توصیفت عالی بود آفرین.
- معلومه که برای دخترای قشنگم اُملت درست میکنم! فقط سریع برید بخورید تا سر و کلهی خانم مدیر پیدا نشده.
سینی پلاستیکی صبحانه را از روی میزِ گردِ سالن برداشت و با تعظیم کوتاهی راه جای همیشگیشان، که گوشهی پنجرهی بزرگ اتاقک بیروح قرار داشت؛ در پیش گرفت. روی صندلی پایه فلزیاش نشست؛ که صدای قیژ مانندی از آن بلند شد. سینی را به آهستگی روی میزِ پهن گذاشت و دست به سینه، به دخترها که با اشتها به اُملت نگاه میکردند، خیره...
ماشگانا لبخندِ کشیدهای زد و دندانهای مصنوعیاش پدیدار گشت.
توصیفت عالی بود آفرین.
- معلومه که برای دخترای قشنگم اُملت درست میکنم! فقط سریع برید بخورید تا سر و کلهی خانم مدیر پیدا نشده.
سینی پلاستیکی صبحانه را از روی میزِ گردِ سالن برداشت و با تعظیم کوتاهی راه جای همیشگیشان، که گوشهی پنجرهی بزرگ اتاقک بیروح قرار داشت؛ در پیش گرفت. روی صندلی پایه فلزیاش نشست؛ که صدای قیژ مانندی از آن بلند شد. سینی را به آهستگی روی میزِ پهن گذاشت و دست به سینه، به دخترها که با اشتها به اُملت نگاه میکردند، خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.