نقد همراه نقد همراه رمان دلبر شیطان | melina.vampire / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 286
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

مدیر بازنشسته نقد + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
601
پسندها
15,433
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «دلبر شیطان» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • #2
نقد همراه رمان دلبر شیطان
منتقد: Maryam.Shakibaei Maryam.Shakibaei
#prt7
یک هفته از اون روزی که اون پیرزن رو دیدم می‌گذره و امروز قراره مرخص بشم. تا حدودی فهمیدم چه بلایی سرم اومده. طبق گفته‌های دکتر تقریباً مردم و زنده شدم و طبق دانسته‌های خودم و گوگل، من الان می‌تونم موجودات ماورایی رو ببینم. [موجودات ماورائی ریشه علمی ندارند و همه‌ی آنها یا نظریه‌اند یا افسانه. به همین‌خاطر ژانر علمی تخیلی با اتفاقات و حتی هسته‌ی رمان سنخیتی ندارد و می‌تواند با فانتزی تعویض شود.] خیلی سخته این واقعیت رو توی زندگیت بفهمی. مخصوصاً برای منی که هیچوقت توی زندگیم حتی به این موجودات فکر هم نکردم. [جای حالات،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • #3
#prt8
- شیطان خودمون دیگه؟ جون بابا چه خفن شده! قبل‌‌ها فقط بلد بود مردم رو گول بزنه!
دیدم بچه داره با تعجب نگاه می‌کنه. [حالت‌های تعجبیش را بیان کنید اینکه بگویید تعجب کرده کافی نیست با قلم زیبایتان مثلا از چشم‌های درشت شده و ابروهای بالا پریده و یا حالت متمایز آن کاراکتر برای تعجب بگویید] گفتم: [ببینید در حقیقت من به عنوان یک خواننده انگار دارم یک نمایشنامه را می‌خوانم نه یک رمان که خب شایسته‌ی رمانی به قلم شما نیست. برای برطرف کردن این موضوع از حالت و طریقه‌ی نشستن و میمیک چهره و موقعیت قرار گیریش در اتاق و... بگویید]
- بیخی (منظورش همون بیخیال خودمون هست) حالا اسمت چیه؟
- پِنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • #4
#prt9
- اوکی قبوله؛ اما تو هم باید در مقابل بهم کمک کنی. [لب‌های غنچه‌ای شکلش رو جمع کرد]
- چه کمکی؟
***
داشتم خواب هفت پادشاه رو می‌دیدم که یک‌‌دفعه یادم اومد باید دانشگاه برم. [یک دفعه وسط خواب یادش اومد؟ چطوری؟ توضیح بدین.]
میگ‌میگ طوری یه شلوار کتون مشکی، مانتوی مشکی بلند و یه مقنعه مشکی پوشیدم و از خونه بیرون زدم؛ [حقیقتا در بیان ظواهر بسیار عجله دارید. خب اینکه لباس‌هایش سرتاسر مشکی هستند را فهمیدیم؛ اما این لباس‌ها مدل ندارند؟ در ادامه اصلا به این موضوع اشاره نکردید. این مانتو گشاد است یا تند؟ کلوش است یا راسته و... .] البته با این تفاوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • #5
#prt10
م... مگه میشه؟ آدم بود؟ پس چرا انقدر چشم‌‌هاش شبیه چشم‌های گرگه‌ست؟
یک‌‌دفعه سردرد خیلی عجیبی گرفتم و دیگه هیچی نفهمیدم.
***
آخی خدا چه خواب خوبی بود. صبر کن ببینم. من چرا توی اتاق خودم نیستم؟ با شک توی جام نشستم‌. بیمارستان بودم، دقیقاً همون اتاق قبلیم. [توصیف مکان خالیست. وقتی صحنه عوض میشود خواننده نیاز دارد تا اطلاعات کافی و تزریقی درمورد آن لوکیشن را داشته باشد تا بهتر بتواند زیبایی رمانتان را حس کند.]
با این تفاوت که این بار گوریل کنار تختم خواب بود. فقط مشکل اینجاست که نمی‌دونم چرا گوریل نسبت به بار اولی که توی دانشگاه دیده بودمش آب رفته بود، یعنی کلاً نصف شده بود.
خدایا ندیده بودیم آدم قدش کوتاه بشه.
- هی گوریل بیدار شو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

KiyaraSh

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
7/2/21
ارسالی‌ها
273
پسندها
6,910
امتیازها
21,013
مدال‌ها
11
سن
19
سطح
11
 
  • #6
نقد همراه رمان دلبر شیطان

#15
اون لحظه تنها دلیلی که برای معرفی خودم به عنوان شیطان داشتم، گریم و لباس ترسناکی بود که برای جشن پوشیده بودم و همین برای ترسوندن یه موش، تو یه خیابون تاریک و خلوت کافی بود.
ماشین رو نگه داشت. (چهره‌ی ترسیده‌ی راننده لزوم به توصیف دارد. اینکه آدرینا او را به شکل یک موش می‌بیند نیز به مراتب نیاز به توصیف دقیق‌تری دارد. برای مثال: آب دهانش رو با ترس فرو فرستاد و با چشمای مات مشکی‌اش [توصیف چشمانش می‌تواند اشاره به این داشته باشد که راننده یک موش است] که التماس در اون موج میزد، به من خیره شد و گفت:)
- خانم، تو رو خدا من رو به اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : KiyaraSh

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,511
پسندها
65,283
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • #7
نقد همراه رمان دلبر شیطان
منتقد: Mahsa_rad Maah.Rad

#۲۶

با ترس و تعجب به فریاد نگاه می‌کردیم.
[هنگام ترس، کارکتر می‌لرزید؟ دستاش و پلکاش؟ یا برای تعجب بهت زده بود؟ مات و چشم های درشت شده هم از توصیفات این دو احساس هستن که میتونید بهتر توصیفش کنید]
سارا با صدای لرزونی[از شدت بغض یا استرس؟ حالت سارا واضح تر بگید، مدل دستاش موقع حرف زدن و فرم صورتش. مثلا : صداش از شدت ترس به لرزه افتاده بود، دستاش هم. مقنعه‌اش رو صاف کرد و با زور تو‌جاش وایساد و گفت] گفت:
- استاد، ما... .
- ساکت. نمی‌خوام چیزی بشنوم.
ای بابا چرا اتصالی کرد؟
[ این دیالوگ کلیشه طور هستش، یه متن بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,511
پسندها
65,283
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • #8
#۲۷

یهو با لحن جدی که از آبتین همیشه شوخ بعید بود
[این تغییر حالت یکم برای مخاطب عجیب به نظر میاد، اگه بگی آبتین اخم کمرنگی کرد اما هنوز هم با دیدن قیافش به این پی می‌بردم که شوخ طبع هست یا یه همچین موردی که مخاطب شوک زده نشه، یا با خودش نگه چش شد این پسر؟!]
گفت:
- نکنه منظورت استادته؟
با یادآوری فریاد ناخودآگاه لبخندی زدم.
- اوهوم منظورم استادمه.
یهو صورتش شروع کرد به قرمز شدن و رگ‌های
گردن و سرش متورم شدن.
[توصیفات عصبانیت آبتین رو یکم واضح و به تدریج بیان کن تا واقعی تر دیده بشن. مثلاً
چند لحظه‌ای بود که صورتش به سرخی می‌زد. قلپی از آب میوه‌ی فلان رنگش«نارنجی، زرد یا هر رنگی» خورد. سرم رو که بالا آوردم رگ‌های سر و گردنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
14/4/20
ارسالی‌ها
3,511
پسندها
65,283
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
سطح
43
 
  • #9
#۲۸

***
شخص سوم:
دستان استخونی و بلندش را همراه با ناخن‌های چرک و نامرتبش[ توصیفات دست خیلی زیبا بودن] روی گوی [ گوی شیشه‌ای؟ مثلا برای گوی میتونی بگی اول ازش بخار بلند شد و بعد رفتن کنار. یا بگی آینه مانند بود و تصاویر رو به خوبی نشون میداد] کشید. دود‌های درون گوی به آرامی کنار می‌روند و تصویر دخترک شاد و زیبا [ اینجا از لباسش هم بگو مثلا دخترک شاد و سرخ پوش تا معلوم بشه منظور کی هست]
نمایان می‌شود.
دندان‌های زرد و تیزش را که مدت‌هاست جز جویدن خون و گوشت موجودات بی‌گناه کاری نکرده است، با حرص روی هم می‌سایید؛ نفرت درون قلب سنگی‌اش چون مار می‌خزد و وجودش را به آتش می‌کشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahsa_rad

موضوعات مشابه

عقب
بالا