- ارسالیها
- 421
- پسندها
- 1,752
- امتیازها
- 11,273
- مدالها
- 13
#۲۹
***
ترلان
(بین خطوط فاصله نذارید)
با بغض روبه رضا گفتم:
- میدونی الان حقته چیکار کنم؟ حقته مثل حدیث خودمو بزنم به کوچهی علی چپ که تورو اصلا ندیدم و نمیشناسم، ولی اینکارو نمیکنم. میدونی چرا؟ چون من لعنتی توی این ده سالی که یه بارم ندیدمت، هنوز دوستت دارم!
رضا: معذرت میخوام! (درباره لحن و حس و حال رضا توضیح دهید) اشکایی که دونه دونه میریختنو با دستام پاک کردم. نمیدونستم چی باید بگم. دلم میخواست بغلش کنم! خواستم چیزی بگم که یه پسری اومد سمت رضا که قیافش خیلی به ارسلان میخوردو اول به من سلام کرد و بعد روبه رضا گفت: (پوشش ارسلان را توصیف کنید)
- رضا کجایی...
***
ترلان
(بین خطوط فاصله نذارید)
با بغض روبه رضا گفتم:
- میدونی الان حقته چیکار کنم؟ حقته مثل حدیث خودمو بزنم به کوچهی علی چپ که تورو اصلا ندیدم و نمیشناسم، ولی اینکارو نمیکنم. میدونی چرا؟ چون من لعنتی توی این ده سالی که یه بارم ندیدمت، هنوز دوستت دارم!
رضا: معذرت میخوام! (درباره لحن و حس و حال رضا توضیح دهید) اشکایی که دونه دونه میریختنو با دستام پاک کردم. نمیدونستم چی باید بگم. دلم میخواست بغلش کنم! خواستم چیزی بگم که یه پسری اومد سمت رضا که قیافش خیلی به ارسلان میخوردو اول به من سلام کرد و بعد روبه رضا گفت: (پوشش ارسلان را توصیف کنید)
- رضا کجایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.