من بلند بلند با ندای درونم حرف میزنم
گاها فکرامو بلند میگم
بعضیا فکر میکنن سایکوپاتیکی چیزی هستم
اخ اخ از دوستای خیالیم نگم که خانوادم فکر میکنن تو سن 5 سالگیم گیر کردم
بچه بودم عاشق بادمجون خام بودم نمک میزدم میخوردم مامانم گف تو شکمت کرم میزنه دیگ ترک کردم
پنیر خالی میخوردم
عاشق شیشه شیر بودم و تا نزدیکای سه سالگی تو شیشه اب میخوردم
بعضی وقتا اگه یه شخص خاصی حرف بزنه عصبی میشم، حتی ممکنه اون آدم جز عزیز ترین آدمای زندگیم باشه ولی گاهی اوقات حس میکنم صداش داره سلولهای عصبیمو تخریب میکنه، و دلیلشم نمیدونم.