شاعر‌پارسی اشعار واعظ قزوینی

  • نویسنده موضوع Mobina.yahyazade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 163
  • کاربران تگ شده هیچ

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
شعر شمارهٔ 1

در کنار یار،از یار است دست ما تهی

کاسه ی گرداب در دریاست از دریا تهی
بی نیازی چون صدف ما را زحق بیگانه کرد
داشت رو بر آسمان تا بود دست ما تهی
گریه نتواند دل ما را ز غم خالی کند
کی شود از خرج باران کیسه ی دریا تهی؟
تا خم گردون در این خمخانه ی هستی به جاست
از ش*ر..اب غم نمی گردد تو را مینا تهی
دست خالی می کند رسوای عالم مرد را
بر نمی خیزد صدا از کاسه نبود تا تهی
هست تا در سر خرد،خالی نگردد دل ز غم
پنبه تا برجاست نتواند شدن مینا تهی
چون دل بی آه، ننهد فیض هرگز پا در او
هر گلستانی که هست از سرو آن بالا تهی
یک سر و گردن شد از ابنای جنس خود بلند
چون حباب آن کس که پهلو کرد این دریا تهی
اهل همت جان نمی دارند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] _harly_

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
شعر شمارهٔ 2

بس
که گردیدند همراهان ما،دلگیر ما
کس به گرد ما نمی گردد،مگر زنجیر ما
برنگشتیم از جهان ز انسان که رو وا پس کنیم
مزد نقاشی که مستقبل کشد تصویر ما
ما حساب خویشتن را با جهان کردیم پاک
زین بیابان خار خشکی نیست دامن گیر ما
قبضه ی شمشیر اگر نبود مرصع،باک نیست
گوهر شمشیر ما بس،جوهر شمشیر ما
تا نی کلکم شد از وصف لب او کامیاب
دیگر از شادی نمی گنجد شکر در شیر ما
بس که ما را فکر شمشادش ز پا افگنده است
بر نخیزد بی عصا فریاد از زنجیر ما
می کند ما را بزرگی های دشمن تندتر
می شمارد کوه را سنگ فسان شمشیر ما
ما مرید جبه و دستار و کش و فش نه ایم

نیست”واعظ”جز نبی و آل پاکش پیر ما
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] _harly_

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شعر شمارهٔ 3

رفت عهد شباب و دندان ریخت

رگ ابری گذشت و باران ریخت
شد جوانی،نماند در سر شور
رعشه ی پیری این نمکدان ریخت
سست شد پا ز سیل رفتن عمر
کاخ تن،عاقبت ز بنیان ریخت
روزگارم به نازکی پرورد
چون گلم،عاقبت به دامان ریخت
بود مانند گریه شادی
در جوانی چو عقد دندان ریخت
جز گل خاریم نشد حاصل
ز آبرویی که پیش دونان ریخت
شعر نتوان بهر جمادی خواند
گوهر خود به خاک نتوان ریخت
کلک “واعظ”نریخت لعل خوشاب

خون دل بود،کو ز مژگان ریخت

* کلک در این شعر به معنی قلم است.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] _harly_

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
شعر شمارهٔ 4

با صبوری کارهای مشکل آسان می شود

درد چون با صبر معجون گشت،درمان می شود
می شود رحمت ز طینت چون برون کردی غرور
این بخار از خاک چون برخاست،باران می شود
یک سخن در هر مذاقی می کند کار دگر
از نسیمی گل پریشان،غنچه خندان می شود
می رود از دل هوس،چون عشق می گردد پدید
شمع دزدد دم به خود،چون صبح تابان می شود
نیست عالم پیش نیک و بد به جز آیینه ای
بر تو گر نیکی چون گل،عالم گلستان می شود
جز به گرمی بد گهر را رام نتوان ساختن
آهن،آتش را نبیند،کی به فرمان می شود؟
می کند “واعظ”سفر افزون بهای مرد را

می فزاید قیمت گوهر چو غلتان می شود
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] _harly_

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا