همگانی داستانک کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 81
  • بازدیدها 18,756
  • کاربران تگ شده هیچ

jja90

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/3/20
ارسالی‌ها
4
پسندها
25
امتیازها
30
سطح
0
 
  • #81
حوالی ما توقف ممنوع است / JJA90

هوا سرد و کل محوطه با برف پوشیده شده است. زمستان چه شکل و شمایل بی روحی دارد. درختان مرده و بی جان به نظر می رسند.
روی تختم دراز کشیده و بیرون را نگاه می کنم.ساعت نزدیک ده است...وای!!! الان است که پرستار بیاید و آن قرص های مزخرف را بیاورد. چقدر از این پرستار متنفرم.اسمش چه بود؟ یادم نمی آید ،اصلا همان بهتر که یادم نیست با آن شکم بیرون زده و لباس چرکین حال آدم را بهم می زند.
از آن روزی که به اینجا آمدم یاد ندارم کسی به دیدنم آمده باشد یا با کسی حرف زده باشم.البته به غیر از من سه نفر دیگر در این اتاق یا بهتر است بگویم در این زندان اسیرند.
حاج کریم یا همان کریم شکارچی معروف که اصلا کسی تا حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

hoora_s

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
3
پسندها
70
امتیازها
83
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #82
نام داستان: چشم دل
نویسنده: حورا (نگارگر خاموش)
***​
آرتور گفت:
- اومدی ایوان؟​
ایوان در حالی که دکمه‌ی آستینش را می‌بست، لبخندی زد و گفت:
- خوبین؟
آرتور لبخندی زد. بدون اینکه غلت بزند، بالش کناری‌اش را برداشت و روی شکمش گذاشت. ایوان به او نزدیک شد و کنارش روی لبه‌ی تخت نشست. همین که خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : hoora_s

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا