متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

همگانی داستانک کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع roro nei30
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 82
  • بازدیدها 23,096
  • کاربران تگ شده هیچ

jja90

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
25
امتیازها
30
  • #81
حوالی ما توقف ممنوع است / JJA90

هوا سرد و کل محوطه با برف پوشیده شده است. زمستان چه شکل و شمایل بی روحی دارد. درختان مرده و بی جان به نظر می رسند.
روی تختم دراز کشیده و بیرون را نگاه می کنم.ساعت نزدیک ده است...وای!!! الان است که پرستار بیاید و آن قرص های مزخرف را بیاورد. چقدر از این پرستار متنفرم.اسمش چه بود؟ یادم نمی آید ،اصلا همان بهتر که یادم نیست با آن شکم بیرون زده و لباس چرکین حال آدم را بهم می زند.
از آن روزی که به اینجا آمدم یاد ندارم کسی به دیدنم آمده باشد یا با کسی حرف زده باشم.البته به غیر از من سه نفر دیگر در این اتاق یا بهتر است بگویم در این زندان اسیرند.
حاج کریم یا همان کریم شکارچی معروف که اصلا کسی تا حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

hoora_s

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
70
امتیازها
83
مدال‌ها
1
  • #82
نام داستان: چشم دل
نویسنده: حورا (نگارگر خاموش)
***​
آرتور گفت:
- اومدی ایوان؟​
ایوان در حالی که دکمه‌ی آستینش را می‌بست، لبخندی زد و گفت:
- خوبین؟
آرتور لبخندی زد. بدون اینکه غلت بزند، بالش کناری‌اش را برداشت و روی شکمش گذاشت. ایوان به او نزدیک شد و کنارش روی لبه‌ی تخت نشست. همین که خواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : hoora_s

نسرین علیوردی

هنرمند انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
711
امتیازها
3,803
مدال‌ها
7
سن
24
  • #83
نام داستان: دل تو یه روز به دریا زد و رفت
نویسنده: نسرین علیوردی


روزهایی هم بود که لب دریا، جایی که روز به شب پیوند می‌خورد و خورشید می‌افتاد توی آب، با هم به تماشای عشق می‌رفتیم. سه_چهار تکه چوب می‌گذاشت و آتش‌زا می‌ریخت. آنگاه کبریت می‌کشید.
یک گیتاری هم بود که لابه‌لای انگشتان مردانه‌اش، دردِ دل می‌گفت و ماجرا شرح می‌داد. و من زانو در بغل گرفته و روی ماسه‌های نرم ساحل نشسته، زل می‌زدم به نگاه پر حرارتش! گاهی هم می‌شد که مرا از صدایش بی‌نصیب نمی‌گذاشت. پُرسوز می‌خواند: «دل من یه روز به دریا زد و رفت.»
چه تلفیقی بود آشوب امواج و صدای مرد من! انگار که سمفونی دلنشینی را نواخته باشند و تو فقط یک بار شاهدش باشی.
و چه روزی بود! روزی که به هوای نجات آن پسر بچه، خودش را پرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا