بلندتر قهقهه زد. - دود، کل پولهاتو دود میکنه میبره هوا! اون وقت هرچقدر سگ دو بزنی، نمیتونی زندگیت رو جمع کنی! هرچه میگذشت، کوچه خلوتتر میشد. از خانههای کوچک با دربهای زنگ زده رنگ و وارنگ، بوی غذا میآمد. بعضیها هم آشغالهایشان را دم در گذشته بودند. - خب چرا سیگار میخری؟ اون آردها به...
forum.1roman.ir