متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان دل تو را تمنا می‌کند | Mm.80 / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع N.Karevan❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 192
  • کاربران تگ شده هیچ

N.Karevan❀

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
598
پسندها
15,450
امتیازها
35,373
مدال‌ها
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «دل تو را تمنا می‌‌کند» پس از خواندن تمامی پست‌ها، بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : N.Karevan❀

-No Voice

نویسنده انجمن
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,228
پسندها
66,816
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
21
  • #2
بسم او...
پارت ۵:

نباید وقتم رو هدر می‌دادم هر ثانیه ممکن بود اون عوضی از چنگم فرار کنه که این تو قانون من نبود.
هنوز کسی متوجه من نشده بود.(؛) خیز برداشتم سمت ستونی که بهم نزدیک بود.
از جنب و جوش زیاد عرق کرده بود و(بودم؛) به نفس نفس افتاده بود(بودم و) موهایی که از هد سرم بیرون زده بود به پیشونیم چسبیده بود،(.) اگه به خاطره(خاطر) قانون نبود فقط یه کلاه سرم می‌کردم(؛) هرچند که همیشه توی مأموریت‌ها به جای مانتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -No Voice

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
  • #3
پست 12
موبایل و سوئیچم رو از روی دراور برداشتم و از اتاق خارج شدم. نگاهی به حال خونه انداختم؛ خداروشکر رفته بود. یکم بیشتر توصیف کنید. چه احساسی به رفتنش داشت؟ ارامش اورده بود به خونه؟ تنهایی؟ ترس؟
از آسانسور پیاده شدم و وارد پارکینگ شدم چشمم به غلام «سرایدار» افتاد نگاه کوتاهی بهش انداختم که با نفرت نگاهم کرد دقیقا حالت چهره اش چطور بود که نفرت بهش گفتید؟ اخم غلیظ، غیض یا اینکه داشت با چشماش تیر پرتاب می کرد؟ بی‌توجه بهش سوار ماشینم شدم و عینک دودی رو به چشم زدم، نزدیک به در خروجی جلوی غلام نگه داشتم عینک دودی رو از روی چشم‌هام روی سرم گذاشتم و بدون سلام و با جدیت و غرور نگاهی بهش انداختم.
- قفل در خونم مشکل داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا