متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار یاور همدانی

  • نویسنده موضوع _harly_
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 335
  • کاربران تگ شده هیچ

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
گرچه جای تو به ویرانه دل ما تنگ است

پای از این خانه مکش، جای تو هر جا تنگ است

ای دل، ای لاله افروخته در دشت جنون

سوختن بیشتر آموز که صحرا تنگ است

پای از خلوت یاران صفا پیشه مکش

حلقه صحبت اغیار تو را تا تنگ است

خواست مرغ دل دیوانه به پرواز آید

دید هر حلقه آن زلف چلیپا تنگ است

مرغ اندیشه کجا بال گشایی که تو را

بهر جولان ز ثری تا به ثریا تنگ است

اشک بر خاک مریز از سر حسرت «یاور»

که براین گوهر یکتا دل دریا تنگ است
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #2
شب آمد مهربان ماهم نیامد

فروغ روشن راهم نیامد

دریغ از درد، فریاد و فغانم

زماهی بر شد و ما هم نیامد

به دست غم ز پا افتادم ای دوست

به دلجویی، دل آگاهم نیامد

فروغ از دیده‌ام دامن کشان رفت

به دیدار از چه گهگاهم نیامد

سپیده سر زد و گل کرد خورشید

گل باغ سحرگاهم نیامد

ز سر سیل سرشک درد بگذشت

به سر رنج روانکاهم نیامد

دریغا در گلو بشکست فریاد

برون از دل به لب آهم نیامد

به ساقی امشب از آن چشم یاری‌ست

که «یاور» یار دلخواهم نیامد
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
باید از دیده به داغ دل دریغا خون گریست

خون دل از دیده بر دامان چه گویم چون گریست

دل به یاد تشنه کامان لب شطّ فرات

چون لبالب شد ز خون از دجله تا جیحون گریست

در غروب آفتاب عشق و ایمان از افق

چشمه چشم شفق در گنبد گردون گریست

تشنه لب گلهای عطشان کویر کربلا

پرده‌پرده غنچه خون در پهنه هامون گریست

شد پریشان جمع جان، دل در بیابان جنون

از غم لیلی‌وشان سرگشته چون مجنون گریست

خون دل آمد به جوش از داغت ای خون خدا

کم نیامد قطره‌ای هرچند چشم افزون گریست

در وطن دوش از غمت شام غریبان داشت، دل

زان جهت از حد فزون وز حوصله بیرون گریست

هر که شرح سینه‌سوز روز عاشورا شنید

با دلی لبریز خون، با دیده‌ای محزون گریست

سوخت آخر ز آتش غم، ساخت هر چه چشم دل

اشک خون عمری به دامن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
ای تجلیگاه انوار حقیقت خاک تو

در تجلی طور توحید است خاک پاک تو

کعبهٔ اهل ولا، ای سرزمین کربلا

توتیای دیدهٔ دل خاک تو، خاشاک تو

می‌زند دل هر چه باداباد در دریای عشق

تشنهٔ آب فرات از خاک آتشناک تو

آفتاب از عرش خواهد همچو فرش ره نهد

سر به پای تکسوار چابک و چالاک تو

با فروغ مهر هفتاد و دو خورشیدت به خاک

رنگ می‌بازد از آفاق انجم افلاک تو

سروران را سروری دارد که دارد بر سر او

تاج «کرَّمنا» به عزت خواجهٔ «لولاک» تو

آسمان باید که خون از ابر بارد بر زمین

زانکه در گوش فلک پیچیده شد پژواک تو

رهرو حق از سر اخلاص کی افتد ز پای

برندارد دست تا از حلقهٔ فتراک تو

دشت تو گلگشت ما دست و دل از جان شستگان

باغ داغستان لاله، لعل‌گون از خاک تو

راهی راه رهایی را کجا باک از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : _harly_

_harly_

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
511
پسندها
3,406
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
ای غنچهٔ امید چه نازی هنوز هم

نازم تو را که محرم رازی هنوز هم

ای دل تو جان گدازتر از آهِ سینه سوز

سر تا به پای سوز و گدازی هنوز هم

روی از درِ تو بازنتابم به هیچ روی

ای خواجه زان که بنده نوازی هنوز هم

یاد رخ تو روشنی خلوت دل است

تا شمع جمعِ راز و نیازی هنوز هم

ماییم و عمرکوته و امید بس دراز

ای آرزو چه دور و درازی هنوز هم

ای مرغ دل چرا به هوای هوس همه

پیوسته در نشیب و فرازی هنوز هم

در سوز و ساز آرزوی وصل "یاورا "

دیگر به سوز هجر چه سازی هنوز هم؟
 
امضا : _harly_

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا