متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه حکایت از گلستان سعدی

  • نویسنده موضوع Hanaaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 847
  • کاربران تگ شده هیچ

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
بعضی از حکایت های گلستان سعدی
منبع: talab
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
از باب هشتم در آداب صحبت


دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.

علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
 
آخرین ویرایش

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست خاموش و هنر نمای و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.

عالم اندر میان جاهل را
مَثَلي گفته‌اند صدیقان


شاهدی در بین کوران است
مُصحَفی در سرای زندیقان
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
دو چیز محال عقل است: خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.

قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشته‌اي که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی؟
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
گر جور شکم نیستی هیچ مرغ در دام صیاد نیفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی. حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سدّ رمق و جوانان تا طبق برگیرند و پیران تا عرق بکنند اما قلندریان چندان بخورند که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.

اسیر شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگین، شبی ز دلتنگی
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو راکه ثمره‌اي ندارد. گویی درین چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره معین است به وقتی معلوم. گاهی به وجود آن تازه‌اند و گاهی به عدم آن پژمرده شوند و سرو را هیچ از این نیست و همه ی وقتی خوش است و این است صفت آزادگان.

به انچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
از باب اول در سیرت پادشاهان

درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را.

اي زبردست زیر دست اذيت
گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری
مردنت به که مردم آزاری
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
دو برادر یکی خدمت پادشاه کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش راکه چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.


به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر
عمر گرانمایه دراین صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
اي شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت پادشاه مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو پادشاه را، از جمله صدّیقان بودمی.


گر نبودی امید آسان و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر ازخدا بترسیدی
همان‌ گونه کز مَلِک، مَلَک بودی
 

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
از باب دوم در اخلاق درویشان


لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان، هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه حرفی
کزان پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان
بخواند آیدش بازیچه در گوش
 
آخرین ویرایش
عقب
بالا