مباحث متفرقه حکایت از گلستان سعدی

  • نویسنده موضوع Hanaaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 663
  • کاربران تگ شده هیچ

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی برو بگذشت گفت: تو را مشاهره چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهر خدای میخوانم. گفت: از بهر خدای مخوان.


گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
حکایت از باب پنجم در عشق و جوانی


شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد، چنان بیخود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد.


سری طیف من یجلو بطلعته الدجی
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا؟
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بنشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی به چه معنی؟ گفتم: به دو معنی: یکی این که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بگذشت:

چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
ور شکر خنده ایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم. ناگاه اتفاق غیبت افتاد پس از مدتی باز آمد و عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی. گفتم: دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.


یار دیرینه مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
یکی را از علما پرسیدند که یکی با ماه رویی در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب چنان که عرب گوید التّمرُ یانعٌ وَ الناطورُ غیرُ مانع. هیچ باشد که به قوت پرهیزکاری ازو به سلامت بماند؟ گفت: اگر از مه‌رویان به سلامت بماند از بدگویان نماند.

و اِن سَلِم الانسان من سوءِ نفسه
فَمِن سوءِ ظن المُدَعی لیس يَسلَم


شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
حکایت از باب ششم در ضعف و پیری


مهمان پیری شدم در دیار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد که مرا به عمر خویش بجز این فرزند نبوده است، درختی درین وادی زیارتگاهست که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند، شب‌هاي‌ دراز در آن پای درخت به حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی‌گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدرم بمردی. خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو بجای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
روزی به غرور جوانی سخت رانده بودم و شبانگاه به پای گریوه‌اي سست مانده. پیرمردی ضعیف از پس کاروان همی‌آمد و گفت: چه خُسبی که نه جای خفتن است؟ گفتم: چون رَوَم که نه پای رفتن است. گفت: این نشنیدی که صاحب دلان گفته‌اند رفتن و نشستن به که دویدن و گسستن.

اي که مشتاق منزلی، مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز
اسب تازی دو تک رود به شتاب
واشتر آهسته میرود شب و روز
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی‌گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟


چه خوش گفت : زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی دراین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
حکایت از باب هفتم در تأثیر تربیت


پادشاهی پسر رابه ادیبی داد و گفت: این فرزند تو است، تربیتش همان‌ گونه کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند برو سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مؤاخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رأی خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسانست و طباع مختلف.

اگرچه سیم و زر ز سنگ آید همی
در همه ی سنگی نباشد زر و سیم
بر همه ی عالم همی‌تابد سهیل
جایی انبان میکند جایی ادیم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,707
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیّم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد و بس: آنکه در بند رضای حق جلّ و علا بیش ازآن باشی که در بند حظّ نفس خویش و هر آن که درو این صفت موجود نیست به نزد محققان بالغ نشمارندش.

به صورت آدمی شد قطره آب
که چل روزش قرار اندر رحم ماند
وگر چل ساله را عقل و ادب نیست
به تحقیقش نشاید آدمی خواند
جوانمردی و لطف است آدمیت
همین نقش هیولانی مپندار
هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوان‌ها در از شنگرف و زنگار
چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمی تا نقش دیوار؟
به دست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی دل به دست آر
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON
عقب
بالا