متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه حکایت از گلستان سعدی

  • نویسنده موضوع Hanaaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 849
  • کاربران تگ شده هیچ

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
یکی از پادشاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می آید؟ گفت: بلی، هروقت که خدای را فراموش می کنم.

هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند
وان راکه بخواند به درِ کس ندواند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
دزدی به خانه پارسایی در آمد چندانکه جست چیزی نیافت دل تنگ شد پارسا خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود

شنیدم که مردان راه خدای
دل دشمنان را نکردند تنگ
ترا کی میسر شود این مقام
که با دوستانت خلافست و جنگ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
مودت اهل صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.

در برابر چو گوسپند سلیم
در قفا همچو گرگ مردم خوار
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی‌گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه ی شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه اي گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه اي بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به ازآن که در پوستین خلق افتی.

نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟ گفت آن که را سخاوتست به شجاعت حاجت نیست.


نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی معروف
زکوة مال به در کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
نبشته‌ست بر گور بهرام گور
که دست کَرَم بِه که بازوی زور
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
از باب سوم در فضیلت قناعت


دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر این یکی علاّمه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همان‌ گونه در مسکنت بمانده است. گفت اي برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه مرا بیش می‌باید کرد که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی مُلک مصر.

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت‌تر در جهان دیده‌اي یا شنیده‌اي؟ گفت: بلی یک روز چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشه صحرا به حاجتی بیرون رفتم. خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتم: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده‌اند؟ گفت:

هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد

من وی را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم عریان مانده بودو استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. شکر نعمت حق تعالی بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
حکایت از باب چهارم در فواید خاموشی


بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: باید که این سخن با هیچکس در بین ننهی. گفت: اي پدر فرمان تو راست، نگویم ولیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

مگوی اندُه خویش با دشمنان
که «لاحَول» گویند شادی کنان
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON

Hanaaa

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
530
پسندها
4,693
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی باری پدرش گفت اي پسر تو نیز انچه دانی بگوی گفت ترسم که بپرسند از انچه ندانم و شرمساری برم.


نشنیدی که صوفیی می‌کوفت
زیر نعلین خویش میخی چند؟
آستینش گرفت سرهنگی
که بیا نعل بر ستورم بند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON
عقب
بالا