مباحث متفرقه حکایت از گلستان سعدی

  • نویسنده موضوع Hanaaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 679
  • کاربران تگ شده هیچ

Hanaaa

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
21/10/20
ارسالی‌ها
541
پسندها
4,708
امتیازها
22,273
مدال‌ها
16
سن
17
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
توانگر زاده‌اي را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌اي مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت زرین درو بکار برده به گور پدرت چه ماند؟ خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر او پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگ‌هاي‌ گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده باشد.


خر که کمتر نهند بروی بار
بدون شک آسوده تر کند رفتار
مرد درویش که بار ظلم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید
وان که در دولت ودر نعمت و سهولت زیست
مردنش زین همه ی شک نیست که دشوار آید
به همه ی حال اسیری که ز بندی برهد
بهتر از حال امیری که گرفتار آید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] "KÁlON
عقب
بالا