متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان وارث درد | الهام.س / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع paaa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 241
  • کاربران تگ شده هیچ

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
~بسم رب النور~

IMG_20210302_234904_390.jpg


با سلام خدمت نویسنده محترم!
«نقد همچون آیینه‌ی نگرش ماست، بنگرید آیینه‌ی وجودیت را»
رمان «وارث درد» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا کمی صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود و داخل تاپیک قرار گیرند.
پس از مطالعه نقدها، موظف هستید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

میم.ژوپیتر

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
246
پسندها
2,869
امتیازها
13,613
مدال‌ها
13
  • #2
وقت بخیر
نویسنده: الهام.س الهام.س
منتقد: میم ژوپیتر

پست 11
پرستارهایی که بالاسر مامانم بودند بهم گفتند:
- نگران نباش مامانت خوب میشه.
من هم اشک‌هام داشت مثل سیل می‌ریخت بالاخره رسیدیم بیمارستان جلوی درب ورودی اورژانس نگه‌داشتند و با برانکارد مامانم رو به سرعت بردند داخل و من هم سریع پشت سرشون می‌دویدم و رفتن داخل یک سالن دیگه اما من رو نذاشتند برم داخل و گفتند:
- دخترم همین‌جا منتظر باش، نمی‌تونی بیای داخل.
همونجا روی صندلی‌های سرد و خشک بیمارستان نشستم و مدام صلوات می‌فرستم و دعا می‌کردم که مامانم چیزیش نشه و ناگهان یادم اومد که به بابام و امیر خبرندادم و زنگ زدم به یکی یکی‌شون سریع خودشون رو رسوندند بیمارستان هرسه مون منتظر نشسته بودیم پشت درب اتاق عمل و هر پرستاری بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #3
به نام خدا
نقد همراه رمان وارث درد
پارت۲۱

(از توصیف وقایع و روز اتش سوزی پرهیز شده و گذر زمان از حادثه و جنجال‌های روز اتش سوزی به راحتی گذر شده. گذر زمان کمی غیر عادی و خلاصه وار جلوه کرده)
(یک هفته‌ی بعد)
با مرصاد دو دسته گل و یک ماشین و یک عروسک گرفتیم و رفتیم اول خونه‌ی سارا و بعد بیرون شدیم و رفتیم خونه‌ی محمدنیکان ، تفلکی‌ها بدجور صدمه دیده بودند، (نقطه بذارید)من اصلاً نتونستم آروم کنم وجدانم رو و دیگه سر هیچ کاری نرفتم (نقطه بذارید پایان هر جمله) همش می‌زنم زیر گریه و مرصاد هم خیلی از دیدن این حال من خیلی اذیت میشه و ناراحت میشه (ویرگول برای مکث بین دو جمله بذارید) ولی به روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #4
#پارت۲۲
هوفی کشید و با کلافگی گفت:
- حالا اذیت کن تا می‌تونی، نوبت من هم میشه.
خندیدم و از خودم ادا در آوردم و در آخر بهش گفتم:
- خب دیگه نمی‌خواد قهر کنی، بهت میگم!
سریع برگشت سمتم و نیشش تا بناگوش باز بود، با چشم‌های منتظر گفت:
- خب؟
بلند خندیدم و در جوابش گفتم:
- پسره!
تو همون حالت که روبه روم وایستاده بود و دست‌هاش توی جیبش بود خشکش زدم، یک خنده‌ی کوتاه صدادار کردم و دستم رو جلوی چشمش حرکت دادم و زل زدم توی چشم‌هاش گفتم:
- مرصاد...؟
ناگهان بلند گفت:
- هو...!
و بلند بلند می‌خندید، دستم رو گرفتم روی قفسه‌ی سینه‌ام و با چشم‌های گرد گفتم:
- خدا بگم چیکارت کنه، زهرم ترکید! نکنه می‌خوای بچمون چیزیش بشه؟
درحالی که بریده بریده می‌خندید، خندش تبدیل به لبخندشد و گفت:
- چیه خب؟ تو مگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #5
#پارت۲۳
برگشتیم خونه‌مون چایی آماده کردم نشستیم باهم خوردیم،
(وقتی جملات بهم مرتبط نیستن ویرگول نذارید) یک فیلم جنگی شروع شدداشتم نگاه می‌کردم، (نقطه بذارید) مرصادهم توی اون فاصله لباس عوض کرد رفت حموم، فیلم قسمت جذابش شروع شده بود روی پل‌های معلق چوبی بودند که گرگ‌ها بهشون حمله کرد، ناگهان تلویزیون خاموش شد، از حالت تکیه به حالت نشسته در اومدم و دستم رو کوبیدم روی مبل و گفتم:
- گندش بزنن چش شد؟!
ناگهان با صدای مرصاد به خودم اومدم:
- این فیلم‌ها چیه نگاه می‌کنی؟ برای بچمون ضرر داره گلم!
اخم‌هام رو کشیدم توی هم و گفتم:
- عه! چرا خاموشش کردی؟ با این چیزا نه من و نه بچه‌مون نمی‌ترسیم! تازه شجاع‌تر هم میشیم.
مرصاد زد زیر خنده.
([COLOR=rgb(243, 10...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

ریحانه عیسایی(زینب)

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
289
پسندها
4,978
امتیازها
21,013
مدال‌ها
12
  • #6
#پارت۲۴
بلندشدم و رفتم درب رو باز کردم و دیدم یک آقاست گفت (هر شخصیتی که به داستانتون وارد شد چه فرعی و چه اصلی اولین مولفه‌ی ظاهری یا نشونه ای از شخصیت بیان کنید قبل دیالوگ؛ مثلا مردی پاکت به دست و مسن یا مردی با عینک ته استکانی و...):
- سلام خانوم این‌ها برای شماست!
یک عالمه کادو، گفت:
- برید کنار تا بیاریمشون داخل.
در رو باز گذاشتم و خودم رفتم پیش مرصاد، به مرصاد نگاه کردم دیدم نیشش بازه بهش چشمک زدم و آروم درگوشش گفتم:
- قضیه چیه؟ اینا چین؟!
مرصاد:
- بعد این‌که این آقایون رفتن باز کن ببین چیه؟
کنجکاو شده بودم، درحدی که دلم می‌خواست بهشون بگم سریع‌تر همه رو بیارید و برید! آخه خیلی زیادن؛ (نقطه) آقایون مشغول آوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانه عیسایی(زینب)

Z.MOSLEH❁

کاربر قابل احترام
سطح
23
 
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
14,924
امتیازها
35,373
مدال‌ها
34
سن
18
  • #7
به نام خدایی که بر ذات وی
محال است هرگز برد عقل پی
نقد همراه رمان وارث درد
نویسنده: الهام.س الهام.س

#4
سکوت کردم و صورتم رو برگردوندم نمی‌دونستم چی‌بگم درجوابش! فقط همین رو کم داشتم یک ننگ دیگه همه ازاین به بعد بهم میگن این دختره ازروی (فاصله‌گذاری درست را رعایت کنید. «از روی» درست است.) ضعفش خودکشی کرده! بدبختی‌هام یکی پس ازدیگری ادامه داره بیچاره مادرم یک لگه‌ی ننگ روی تصویرقشنگ وساده‌ی زندگیشونم من واقعاً لیاقتشون روندارم. (دوباره می‌گویم به فاصله‌گذاری درست، اهمیت بیشتری بدهید. بعضی از کلمات نیازمند یک فاصله‌ی کامل هستند و شما آن‌ها را بدون فاصله می‌نویسید و این برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا