• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان بقای تار | زری مصلح نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ZARY MOSLEH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 429
  • کاربران تگ شده هیچ

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
بقای تار
نام نویسنده:
زری مصلح
ژانر رمان:
#علمی_تخیلی #درام #ترسناک
کد رمان: 5335
ناظر: Ghasedak. Ghasedak.
خلاصه:
«تلاش برای بقا، چیزی جز نابودی به همراه ندارد.»
قصد برگمن‌ها[1]، چیزی جز آزمایشات معروفشان برای رسیدن به ژن برترِ حیوانات، نبود؛ غافل از این‌که در نهایت، موجب ژنِ برترِ اشرف مخلوقات خواهند شد. همان موضوعی که جهان را دگرگون و مریض کرد و ساکنانش را آواره، به دنبال راه نجات و درمانی برای جهان فرستاد. ایتان[2] با پشیمانی بابت اعمالِ خودش و پدرش، آزمایشات جدیدی را آغاز می‌کند. آزمایشاتی که این‌بار قرار است بقایی برای تاریکی و ابهامِ جهانِ مرموز باشد؛ شاید هم اثباتی برای این‌که: «آنچه می‌دانیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MONTE CRISTO

سرپرست بازنشسته
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
11/9/21
ارسالی‌ها
4,498
پسندها
50,729
امتیازها
77,373
مدال‌ها
79
سن
19
سطح
38
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MONTE CRISTO
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] h.v_asel

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
- "می‌دونی که توی دنیا چیزی به اسم عدالت وجود نداره؟
این، گفته‌ی منه که روبروی الاکلنگِ مسخره‌ش ایستادم و دیدمش. اون‌هایی که روی بالاترین نقطه‌ش ایستادن، ازش لذت می‌برن...اون‌هایی که وسطش ایستادن سفت از جایگاهشون چسبیدن و عملاً هیچ تکونی نمی‌خورن و کاری نمی‌کنن. خیلی‌ها هم توی پست‌ترین جایگاهشون تمام وجودشون غرقِ در گِل شده و هرچقدر هم که دست و پا بزنن، اون بالایی‌ها دلشون نمی‌خواد پایین بیان و برای همین اونا همیشه اون پایین می‌مونن.
بهترین راه، خراب کردنِ الاکلنگه. اون وقت همه مجبورن روی زمین بایستن و سطح همه‌شون یکی می‌شه؛ بدون هیچ تفاوتی! جهان لیاقتِ بقا نداره. کاش می‌شد اجازه داد نابود شه...اما تو هم جزوی از اونی و تو هم نباید نابود بشی. پس بذار یک سوال دیگه هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سوال اول:
«می‌دونی که خیلی دیره؟!»

دستگیره‌ی در را که فشرد، در به آرامی باز شد. باز شد و در همان لحظه، بویی که بی‌شباهت به بوی بدِ بیمارستان نبود، مشامش را پر کرد. چهره‌اش را درهم کشید و چینی به بینیِ آزاردیده‌اش داد. گوشی‌اش را بالا آورد و همین که سرش را خم کرد، چتری‌های قهوه‌ای رنگش مزاحمِ دیدش شدند. صورتش را به چپ و راست جنباند و آخرین پیامِ روی صفحه را بار دیگر خواند.
«توی آزمایشگاه منتظرم بمون. همه‌جا به هم ریخته‌ست! فقط پنج دقیقه فرصت بده خونه رو مرتب کنم...خودم میام دنبالت! معذرت می‌خوام.»
صدای خُرخُری که بی‌شک متعلق به موجوداتِ بسته شده بود، او را از جا پراند. نگاهی به دور و اطراف انداخت و میزِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
دینا تا خواست جوابی بدهد، صدای مرد عرق نشسته بر پیشانی‌اش را دوچندان کرد. ایتان هم نگاهی به او انداخت که تنها تفاوتِ ایجاد شده، دوچندان شدن خون در صورتِ مرد بود. حدس‌های ترسناکِ ذهنش را کنار زد و به طرف میز خود رفت که مرد با فریاد ناهنجارش، دنبالش رفت. دینا ترسیده‌تر از قبل، فریاد زد:
- ایتان، مواظب باش!
او هم فوری به شیشه‌ی مملو از محلول بی‌رنگی دست انداخت و سعی کرد دقیق، چشم‌های دیوانه‌ای که صلبیه‌اش* زرد شده بود را نشانه بگیرد. قبل از این‌که وحشیت چشم‌ها به او نزدیک‌تر شود، به دینا هشدار داد و شیشه را کوبید.
- دینا صورتت رو بگیر!
دینا با سرعت آرنج‌هایش را مقابل صورت خود گرفت و ایتان هم چهره‌ی خود را برگرداند. شیشه با موفقیت در صورت مرد شکست و فریادِ حیوان‌وارِ او را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
حدود ده دقیقه از ورودشان به خانه می‌گذشت. ایتان تقریباً کار پانسمانِ آن زخمِ عجیب و غریب را تمام کرده بود و داشت دورهای آخر باند را می‌پیچید. دینا که هنوز ذهنش مشغول بود و می‌خواست خودش را از این اوضاع نجات دهد، هیستریک خندید و پرسید:
- اون آدم چی بود دیگه؟ آدم‌خوار بود؟!
ایتان که به این زودی‌ها نمی‌توانست این مسئله را در ذهن خود حل کند، جدی و در حالی که به مچ ظریفِ دینا زل زده بود، پاسخ داد:
- امیدوارم یک آدم‌خوار بوده باشه!
کلامِ مرموزش، لرزی به شانه‌های افتاده‌ی دینا انداخت. باعث شد اخم روی چهره‌ی رنگ پریده‌اش بنشیند و تا خواست منظور ایتان را از این حرفش بپرسد، نگاهش روی یک سوختگیِ ریز، تازه و خال‌مانند روی ابروی چپِ او گیر کرد. با دقت نگاه کرد و وقتی چند سوختگیِ این‌چنین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
- اومده بودم این‌جا که این رو بهت هدیه بدم. ایتان تو تنها کسی هستی که این رو از من هدیه می‌گیره؛ چون تو تنها کسی هستی که من رو بابت انجام این‌کار تشویق کرد. ممنون بابت همه‌چیز! و همین‌طور... این‌جام که اگر خواستی، شروعش کنی و من نظرت رو درباره‌ش بدونم. پلی‌استیشنم هنوز اینجاست دیگه؟
ایتان لبخند نسبتاً کجی زد و سرش را تکان داد. آهسته زمزمه کرد:
- خودت از داستانش راضی بودی؟
- آره! می‌دونی که اولین‌بارم بود که به عنوان شخصیت اصلی، توی یک بازی ویدیویی بازی می‌کردم. شروعش عالی بود ایتان، باید ببینی! می‌دونی که درباره‌ی یکی از پرونده‌های بزرگ و واقعیِ مافیاست، ولی اولش و مرگِ کسی که من یعنی شخصیت اصلی دوستش داره، چیزیه که به داستان اضافه شده. اولش با یک دیالوگ شروع می‌شه که روی خودم هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,403
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
ادامه نوشته یعنی «حتی یک لحظه هم در انجامِ این‌کار تردید و درنگ نکن.» او را مجاب کرد با همان حالت شوکه‌اش، گوشی‌اش را بیرون بکشد. گوشی در دستش می‌لرزید و نمی‌توانست نفس بکشد. نه انگشتان خونی‌اش قادر به شناسایی اثرانگشتش بودند، نه می‌توانست رمز خود را درست وارد کند. چشم‌هایش تار می‌دیدند و به چیزی بیش از عینکِ مطالعه برای کار با موبایل خود نیاز داشت. بالاخره موفق به باز کردن قفل موبایل شد. لب‌هایش لرزید و با پلی کردن ویس، خُرخُرهای آشنایی را شنید.
- ایتان...حالا دیگه مطمئنم پروژه‌مون شکست خورده! و دارم قیمتش رو با جونم پرداخت می‌کنم؛ اما این پایان ماجرا نیست! ایتان...هیچ‌چیز قرار نیست خوب پیش بره. مواظب خودت باش، من با خبر دادن به پلیس همه‌چیز رو بدتر کردم. اون مردی که ممکنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا